وارد عمارت شد و مستقیم به سمت اتاقش که طبقه بالا بود پا تند کرد. دلش به شدت برای پیونی قشنگش تنگ شده بود.
به اتاقش رسید و بیمعطلی در رو باز کرد و داخل شد. نگاهش رو دور تا دور اتاق چرخوند و وقتی ییبو رو ندید اخم کم رنگی روی پیشونیش نشست و با حال گرفته کتش رو درآورد به سمت تخت کینگ سایزش رفت.
دراز کشید و چشم هاش رو بست. به ییبو گفته بود توی اتاق منتظرش بمونه ولی الان اون اینجا نبود.
آهی کشید. همون موقع در اتاق باز شد و شخصی خودش رو به سرعت روی بدنش انداخت و سرش رو روی سینهش گذاشت.ییبو: کی رسیدی؟
جان دست هاش رو دور بدنش حلقه کرد و اون رو به خودش فشرد. سرش رو داخل موهای بلوند رنگش کرد و نفس عمیقی کشید.
جان: همین الان. گفته بودم توی اتاق باشی..کجا رفته بودی؟
ییبو سرش رو بلند کرد و تو چشم های خمار جان خیره شد. نیشخندی زد و دستش رو بالا آورد.
ییبو: رفته بودم از اینا گیر بیارم
جان کنجکاو نگاهش رو به دستش داد و با دیدن کاندوم ابرو هاش بالا رفت.
ییبو دوباره سرش رو روی سینه جان گذاشت.ییبو: خیلی وقته انجامش ندادیم
جان هومی گفت و توی یک حرکت سریع، سر ییبو رو بلند کرد و لبهاش رو روی لبهاش گذاشت و همزمان مشغول درآوردن لباس هاش شد.