Taste Like Honey - Part 21

4.6K 664 68
                                    

وارد اتاقش شد و کتش رو از تنش درآورد و یه گوشه انداختش.دکمه های پیرهنش رو باز کرد و خواست درش بیاره که موبایلش شروع کرد به زنگ خوردن.
کلافه موبایلش رو از توی جیبش درآورد و با دیدن اسم جیمین چشماش از خوشحالی برقی زد.
ویدیو کال رو وصل کرد و همینطور که با خوشحالی روی تخت مینشست گفت:
_بالاخره زنگ زدی...کل روز منتظر بو...
+شلام بابایی
با دیدن یونا که کنار جیمین نشسته بود خودش رو جمع کرد و جواب داد:
_سلام پرنسس من...تو نباید الان خواب باشی ساعت چنده؟
جیمین خندید و جواب داد:
_ساعت یازده شبه اما نگران نباشید یونا داشت میخوابید فقط قبلش دوست داشت با شما حرف بزنه
یونا_بابایی کی میای خونه؟ شه روژه لفتی...نمیخوای بلگلدی؟
جونگ کوک کمی فکر کرد و گفت:
_امروز سه شنبس؟...من فرداشب کنارتم دختر قشنگم...دیگه کارم تموم شده تقریبا
جیمین_اگه قول بدی الان دختر خوبی باشی و بخوابی بابا زودی برمیگرده پیشت!
جونگ کوک _جیمین راست میگه...یکم دیگه تحمل کن عسلم...جیمینم اذیت نکن تا من برگردم قول میدم کلی چیزای قشنگ واست بیارم
یونا لبخندی زد و خم شد و صورت باباش رو از پشت صفحه ی موبایل بوسید.
_من منظژلم بابایی...شب بخیل
جونگ کوک خندید و بوس پروازی واسش فرستاد و لب زد:
_شبت بخیر عزیزم...جیمین چند دقیقه دیگه باهام تماس بگیر باهات کار دارم
جیمین_چشم قربان
تماس رو قطع کرد و جونگ کوک سریع براش پیامی فرستاد.
"وقتی یونا خوابید برو توی اتاق خوابم و با لپتاپم ویدیو کال بگیر...منتظرم"
از جاش بلند شد و سریع رفت دوش گرفت و برگشت.سیم کارتش رو روی آیپد انتقال داد تا وقتی جیمین تماس میگیره بتونه تصویرش رو واضح تر ببینه.
چیزی طول نکشید که جیمین تماس گرفت.
جونگ کوک آیپد رو برداشت و همینطور که تماس رو وصل میکرد دراز کشید.
با دیدن جیمین که روی تخت نشسته بود لبخندی زد و با صدایی که از خستگی دورگه شده بود گفت:
_از صبح منتظر این لحظه بودم...که مثل این چند شبی که گذشت صورت قشنگتو ببینم و باهات حرف بزنم
جیمین خندید و جواب داد:
_منم همینطور
جونگ کوک نگاهی به سرتا پای جیمین انداخت.شلوارک خیلی کوتاهی تنش بود که رونای تو پر و سفیدش رو به نمایش میذاشت و شونش هم بخاطر یقه ی گشاد تیشرتش که البته متعلق به جونگ کوک بود، برهنه شده بود و خودنمایی میکرد.نفس عمیقی کشید و با زبونش لبای خشکش رو خیس کرد.
ترقوه ی جیمین کاملا واضح دیده میشد و دیدن همچین منظره ای...
حسابی جونگ کوک رو بی طاقت میکرد.
سرش رو تکون داد و برای اینکه حواس خودش رو پرت کنه گفت:
_عکسایی که واست فرستادمو دیدی؟
جیمین سری تکون داد و در جواب گفت:
_آره...خیلی قشنگ بودن
جونگ کوک_دفعه ی دیگه باهم میایم...من و تو و یونا
جیمین_بی صبرانه منتظرم!
جونگ کوک_ببینم تو از صب با این لباسا توی خونه چرخیدی؟
جیمین نگاهی به سر و وضع خودش کرد و جواب داد:
_اینا رو میگی؟...الان پوشیدمشون...خواستم وقتی میخوام بخوابم راحت باشم آخه یکم گرمه
جونگ کوک_مطمئنی واسه ی خوابیدن پوشیدیشون؟...یا بخاطر اینکه میخواستی با من تماس بگیری اینطوری لباس پوشیدی؟
جیمین خنده ی ریزی کرد و پرسید:
_اگه بگم برای تو پوشیدمشون چی میشه؟!
جونگ کوک_برات بد شد...الان شدیدا دلم میخواد اونجا بودم و اون رونای سفیدتو کبود میکردم اما...یه فکر دیگه دارم بیبی
جیمین پاهاش رو جمع کرد و خجالت زده خندید.
جونگ کوک_شلوارک و باکسرتو در بیار زود باش
جیمین_اگه کسی بیاد توی اتاق چی؟
جونگ کوک_واسم بهونه نیار...برو درو قفل کن...یونام اگه بیدار بشه صداشو از توی اسپیکر میشنوی زودباش
جیمین از جاش بلند شد و وقتی رفت درو قفل کرد برگشت و سر جاش نشست.
جونگ کوک_زودباش...درشون بیار
جیمین سری تکون داد و شلوارکش رو درآورد.
جونگ کوک وقتی دید لباس زیر تنش نیست پوزخندی زد و زمزمه کرد:
_ببینم خودتم انگار از قبل آماده بودی واسش
جیمین که گونه هاش از خجالت قرمز شده بودن خندید و جواب داد:
_یااا...من همیشه اینطوری میخوابم خب
جونگ کوک_باشه بیبی...حالا تیشرت منو از تنت در بیار
جیمین ریز خندید و تیشرت رو از تنش درآورد.
حالا کاملا برهنه جلوی دوربین لپتاپ نشسته بود.
جونگ کوک با چشمای خمارش به منظره ی رو به روش نگاه کرد و بند حولش رو باز کرد.
جونگ کوک_خودتو لمس کن جیمین
جیمین نفس عمیقی کشید و دستش رو آروم به سمت پایین تنش برد.
اولین بار بود که همچین کاری میکرد و نمیدونست باید برای لذت بردن جونگ کوک اونم توی این وضعیت که از هم دورن چیکار کنه.
عضوش رو توی دستش گرفت و شروع کرد به حرکت دادن دستش.
جونگ کوک لبخند رضایتمندانه ای زد و دستش رو به سمت دیک سفت و تحریک شده ی خودش برد.
در حالی که نفسای محکمی میکشید گفت:
_کشوی میز کنار تختو باز کن
جیمین که حالا بخاطر تحریک شدن چهره ی خماری به خودش گرفته بود به سختی از کارش دست کشید و به سمت میز خم شد.
همینکه پشت به دوربین کرد جونگ کوک با دیدن باسن سفید و برجستش ناله ی بلندی کرد و گفت:
_فاک...کاش الان اونجا بودم و ترتیبتو میدادم
جیمین با دیدن دیلدویی که داخل کشو بود کمی مکث کرد و بعد اونو برداشت.
برگشت جلوی دوربین که جونگ کوک گفت:
_خوبه...حالا خیسش کن بیبی...بعد داگ استایل شو و بکنش توی اون سوراخ لعنتیت...
جیمین دیلدو رو یه بار وارد دهنش کرد و دوباره بیرون آوردش.زبونش رو دور تا دورش کشید و بعد از این کار،پشتش رو به دوربین کرد و همونطور که جونگ کوک میخواست نشست.
پاهاشو باز کرد و با تردید دیلدو رو داخل خودش فرو برد.
ناله ی ضعیفی کرد که جونگ کوک آهی کشید و گفت:
_کامل بکنش تو و با سرعت داخل خودت تکونش بده
جیمین هرکاری که میخواست رو انجام داد و بعد از چند لحظه صدای ناله هاش بلندتر شد.
جونگ کوک حرکت دستش رو دور دیک خودش تندتر کرد و همزمان با جیمین ناله کرد.
صحنه ای که داشت میدید به شدت تحریک کننده بود و باعث شد کل بدنش گر بگیره.
دیدن سوراخ جیمین که هربار اون دیلدوی لعنتی رو میبلعید شهوتش رو چندین برابر میکرد.
جیمین ناله های بلندی رها کرد و با بی حالی گفت:
_جونگ کوکا...اه...دارم میام
جونگ کوک همینطور که خودش رو ارضا میکرد نفس نفس زنان جواب داد:
_عالیه بیبی...زودباش واسم کامتو خالی کن
جیمین سرش رو توی بالش فرو برد و ناله ی بلندی کرد.
بدنش لرزید که از چشم جونگ کوک دور نموند و چیزی طول نکشید که کامش با فشار روی ملافه ی تخت پاشید.
جونگ کوک هم همزمان ناله ی مردونه ای از گلوش رها کرد و توی دست خودش خالی شد.
جیمین به سمت دوربین چرخید و با بی حالی گفت:
_تونستم اونطور که میخوای راضیت کنم؟!
جونگ کوک لبخندی زد و همینطور که دستش رو با دستمال پاک میکرد جواب داد:
_عالی بود بیب...خیلی لذت بخش بود واسم
جیمین خندید و به ملافه اشاره کرد:
_من باید قبل از اینکه خدمتکارا اینو ببینن تمیزش کنم
جونگ کوک متقابلا خندید و جواب داد:
_نیازی نیست...خیلی زود دوباره همینطوری میشه پس خودتو خسته نکن
جیمین_برو استراحت کن...فرداشب میبینمت
جونگ کوک_میبینمت عزیزم!
تماس رو قطع کرد و شروع به پوشیدن لباساش کرد.
روی تخت دراز کشید و با دستاش صورتش رو پوشوند.نمیتونست برای دیدن جونگ کوک صبر کنه.
بعد از گذشت یک هفته واقعا دلش تنگ شده بود و صبر کردن براش غیر ممکن بود!
نفس عمیقی کشید و بوی عطر تلخش که روی تیشرتش به جا مونده بود رو وارد ریه هاش کرد.
کاش زودتر فرداشب میشد!
______
توی فروشگاه قدم میزد و با دقت به قفسه ها نگاه میکرد.هرچی نگاه میکرد بازم نمیتونست انتخاب کنه که چی بخره.
نگاهی به نامجون که سرگرم کار کردن با موبایلش بود کرد و لب زد:
_کاش به جای اینکه سرتو بکنی تو گوشیت کمکم میکردی یه چیزی برای دخترم بگیرم
نامجون سرش رو بالا گرفت و لب زد:
_این همه خرت و پرت روی میز فروشنده گذاشتی دیگه چی میخوای بخری؟
جونگ کوک _یکی دوتا اسباب بازی دیگه میخوام
نامجون نگاهی به قفسه ها انداخت و لب زد:
_ببینم از این لِگوها داره؟...اینایی که آدمکای کوچولوی لگویی توشه و خونه و این چیزا دارن
جونگ کوک کمی مکث کرد و لب زد:
_انقدر اسباب بازی داره که نمیدونم چی داره چی نداره
نامجون_خب یه نگاهی بنداز شاید نداشته باشه...یه عروسکاییم اون طرف بود میرقصیدن...از اونام بگیر
جونگ کوک سری تکون داد و به سمت قفسه ی لگوها رفت
بعد از اینکه چندتا اسباب بازی دیگم برداشت و صورتحساب رو پرداخت کرد همراه افرادش از فروشگاه بیرون اومد.
رو به نامجون کرد و گفت:
_آه یه چیزی یادم رفت...شما توی ماشین منتظرم بمونین
نامجون سری تکون داد و با افرادشون به سمت ماشینا رفت.
جونگ کوک توی خیابون قدم زد و نگاهی به مغازه ها انداخت.
باید یه هدیه برای جیمین میخرید وگرنه ممکن بود ناراحت بشه!
با دیدن مغازه ی بزرگی که اکسسوری های خاصی داشت سریع رفت داخل و شروع به گشتن کرد.
داشت با صبر و حوصله میگشت که چشمش به یه گردنبند با پلاک طرح قفل افتاد.با دیدن کلیدی که داخل اون قفل بود و یه زنجیر جداهم به اون وصل بود متوجه شد که اون دوتا گردنبند باهم ست هستن.
سرش رو بالا گرفت و به فروشنده گفت:
_جنس این گردنبندا چیه؟
فروشنده جواب داد:
_اون نقرس اما طلاشو هم داریم
جونگ کوک کمی فکر کرد و گفت:
_طلای سفید میخوام
فروشنده سری تکون داد و گفت:
_الان براتون میارم
جونگ کوک به سمت میز فروشنده رفت و از پشت شیشه نگاهی به جعبه های کوچیک هدیه انداخت.
یکی از خاص تریناش رو انتخاب کرد و از اون مرد خواست گردنبند ها رو داخلش بذاره.
این هدیه ناچیز بود اما تصمیم داشت وقتی برگشت سئول یه هدیه ی بهتر برای جیمین بخره!

ادامه دارد...

Taste Like HoneyWhere stories live. Discover now