پشت میز نشست و تهیونگ هم به میز نزدیک شد و کاغذایی که دستش بود رو روی میز گذاشت.
_اینا اطلاعات کساییه که بارمون رو دزدیدن و فرار کردن
جونگ کوک در حالی که اخم غلیظی به چهره داشت نگاهی به اطلاعات انداخت و داد زد:
_الان با محموله ی من کدوم گوری رفتن هان؟
تهیونگ_بچه ها دارن سعی میکنن ردشونو بزنن اما فعلا خبری نشده
جونگ کوک_زنگ بزن نامجون بگو بیاد اینجا
تهیونگ جا خورد و لب زد:
_من بزنم؟
جونگ کوک با عصبانیت بهش نگاه کرد و جواب داد:
_نه پس من بزنم
تهیونگ زیر لب عذرخواهی کرد و از اتاق بیرون رفت.
حالا چطوری به نامجون زنگ میزد؟!
پاشت از پله ها پایین میرفت که جیمین رو وسط پله دید و سر جاش وایساد.
وقتی جیمین رسید پیشش گفت:
_جیمینا میشه یه کمکی بهم بکنی؟
جیمین با دیدنش تعجب کرد و پرسید:
_چیشده؟
تهیونگ_رئیس عصبانیه...بهم گفت زنگ بزنم به نامجون بیاد اینجا ولی من که نمیتونم زنگ بزنم
جیمین_چرا عصبانیه چیشده مگه؟
تهیونگ_یه محموله داشتیم که باید میفرستادیم ژاپن ولی یه باند قاچاقچی دزدیدنش...خیلی عصبانیه اصلا نمیشه باهاش حرف زد...من روم نشد بهش بگم نمیتونم به نامجون زنگ بزنم
جیمین_خب...
موبایلش رو از جیبش درآورد و لب زد:
_شمارشو بده من بهش خبر میدم
تهیونگ شماره ی نامجون رو داخل موبایل جیمین وارد کرد و موبایل رو بهش برگردوند.
جیمین دکمه ی تماس رو زد و منتظر شد.
وقتی نامجون جواب داد سریع گفت:
_نامجون شی...من جیمینم...جونگ کوک میخواد ببینتت گفت فوری بیای اینجا خیلی عصبانیه زود خودتو برسون
نامجون در کمال تعجب اینکه چرا جیمین بهش زنگ زده باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد.
جیمین موبایلش رو توی جیب شلوارش گذاشت و نگاهش رو به تهیونگ دوخت:
_این تموم شد...ولی انقد خودتو ازش قایم نکن بالاخره قراره بازم به هم برگردین
تهیونگ_ولی...چطوری آخه؟
جیمین دستی روی شونش گذاشت و جواب داد:
_اونو بسپر به من...من میرم پیش جونگ کوک
با عجله از پله ها بالا رفت و خودش رو به اتاق کار جونگ کوک رسوند.
وارد اتاق شد اما دید که اونجا نیست.
برگشت و به سمت اتاق خواب رفت و بدون در زدن وارد شد.
با دیدن جونگ کوک داخل اتاق کلوزت رفت اونجا و بهش نزدیک شد.
_حالت خوبه؟...تهیونگ بهم گفت چه اتفاقی افتاده!
جلوتر رفت و آروم کتش رو از تنش بیرون کشید و یه گوشه گذاشتش.
+تو که اومدی بهتر شدم عزیزم
با صدای خستش که بخاطر داد زدناشم دو رگه شده بود این حرف رو زد و دستای جیمین که داشتن دکمه های پیرهنش رو باز میکردن رو گرفت و دور کمرش حلقشون کرد.
پیشونیش رو به پیشونی جیمین چسبوند و لب زد:
_امروز اصلا ندیدمت عشقم...داشتم دیوونه میشدم
جیمین سرش رو به سینه ی برهنه ی جونگ کوک چسبوند و جواب داد:
_میخوای واست چای بیارم؟
جونگ کوک سرش رو کمی عقب کشید و توی چشمای جیمین خیره شد.
موهای نرمش رو با انگشتاش به بازی گرفت و گفت:
_چای؟...یعنی فک کردی چای بیشتر از تو میتونه منو آروم کنه؟
سرش رو جلو برد و بوسه ای روی پیشونی جیمین زد.
_همینکه کنارم باشی آروم میشم عزیزم
جیمین_باشه پس همینجا میمونم
جونگ کوک _یونا کجاست؟
جیمین_یک ساعت پیش با نانا رفت حمام...یکم بخاطر اینکه سر نانا شلوغ بود دیر شد...الانم خوابیده
جونگ کوک نگاهی به ساعت که ده شب رو نشون میداد انداخت و گفت:
_چقد زود خوابیده!
جیمین_وقتی رفت حمام و اومد خوابش گرفت
جونگ کوک_خوبه عزیزم
جیمین_میخوای بریم توی حیاط یکم قدم بزنیم و حرف بزنیم؟
جونگ کوک _حتما...بذار لباسامو عوض کنم بعد میریم
جیمین ازش جدا شد و مشغول آویزون کردن کت و پیرهنش داخل کمد شد و جونگ کوکم لباسای جدید پوشید.
باهم از اتاق بیرون اومدن و رفتن پایین.
وارد حیاط شدن و شروع کردن به قدم زدن که جیمین گفت:
_چرا به تهیونگ گفتی زنگ بزنه به نامجون؟
جونگ کوک_چرا نباید بگم؟
جیمین_ما باهم حرف زدیم یادت رفته؟
جونگ کوک_آها...راست میگی...اصلا حواسم به اون موضوع نبود...ولی اشکالی نداره که، اینطوری جرقه ی به هم نزدیک شدنشون میخوره
جیمین_تهیونگ زنگ نزد بهش...من زدم...تهیونگ روش نمیشد
جونگ کوک_که اینطور
به سمتی از حیاط اشاره کرد و لب زد:
_بیبی اونجا رو ببین...نظرت چیه که یه آلاچیق کوچیک بذاریم اونجا...واسه وقتایی که میخوایم بیایم داخل حیاط و باهم خلوت کنیم هوم؟
جیمین ابروهاش رو بالا انداخت و جواب داد:
_خیلی جالب میشه!
جونگ کوک_فردا یه سری مدل باهم چک میکنیم تا هرکدومو دوست داشتی بذاریم
جیمین_باشه
چند دقیقه گذشت تا اینکه ماشین نامجون گوشه ای از حیاط پارک شد و نامجون پیاده شد.
با دیدن جونگ کوک که توی حیاط بود با عجله به سمتش اومد و گفت:
_چه خبر شده؟...بهم گفتن سریع خودمو برسونم چیشده؟
جونگ کوک_برو پیش تهیونگ ببین میتونین رد قاچاقچیا که محمولمونو دزدیدن بزنین یا نه...نامجون من هم اون عوضیا رو میخوام هم محمولمو
نامجون با شنیدن اسم تهیونگ مکث کوتاهی کرد و لب زد:
_تهیونگ؟!
جیمین_انقد از هم دوری نکنین بالاخره یکیتون باید یه قدمی برای درست کردن این رابطه برداره دیگه
نامجون_منظورت چیه؟
جونگ کوک_خودتو نزن به اون راه من و جیمین همه چیو میدونیم...زودباش برو پیشش از این به بعد بیشتر مجبورتون میکنم کنار هم باشین تا زمانی که رابطتون درست بشه!
نامجون سری تکون داد و ازشون فاصله گرفت.
جونگ کوک در حالی که میخندید به جیمین نگاه کرد و گفت:
_چی فک میکنی؟...به نظرت میتونن عاقلانه همه چیزو بین خودشون درست کنن؟
جیمین_امیدوارم بتونن
...
وارد ساختمان کوچیکی که کنار ساختمان اصلی عمارت قرار داشت و مخصوص بادیگاردا بود شد و دور و بر رو نگاهی کرد تا اینکه تهیونگ رو پیدا کرد.
جلو رفت و صداش زد که تهیونگ برگشت و با دیدنش چند لحظه خشکش زد.
نامجون_جونگ کوک بهم گفت بیام پیش تو ببینم میتونیم رد قاچاقچیا رو بزنیم یا نه
تهیونگ به مانیتور روی میز اشاره کرد و گفت:
_یه نفرشونو پیدا کردیم...چند نفرو فرستادیم سر وقتش اگه بتونیم ازش حرف بکشیم و بفهمیم بقیشون کجان باقی کار واسمون راحت میشه
نامجون_طرف خانواده داره؟
تهیونگ_هنوز چیزی نمیدونم
نامجون_میتونیم خانواده هاشونو پیدا کنیم و گروگان بگیریمشون...اینطوری مجبور میشن خودشون با پای خودشون بیان تسلیم بشن و جونگ کوکم بهشون رحم میکنه
تهیونگ_نمیشه...رئیس دوست نداره کسی رو با خانوادش تهدید کنه
نامجون_تهیونگ قرار نیست بلایی سرشون بیاریم فقط میخوایم یکم بترسونیمشون همین
تهیونگ_باشه...خودت رئیسو راضی کن
عقب عقب رفت تا از نامجون فاصله بگیره که یهو پاش به پایه ی صندلی گیر کرد.
نزدیک بود روی زمین سقوط کنه که نامجون دستش رو گرفت و کشیدش به سمت خودش تا جلوی افتادنش رو بگیره.
نامجون_مراقب باش
تهیونگ سرش رو بالا گرفت که ناخواسته صورتش توی یه سانتی صورت نامجون قرار گرفت.
سریع خودش رو عقب کشید و لب زد:
_ببخشید...ممنون که کمک کردی
از نامجون دور شد و رفت بیرون تا به باقی کارا رسیدگی کنه.
مدت ها بود اینطوری به هم نزدیک نشده بودن و حالا دوباره مثل اوایل که عاشقش شده بود حس عجیب و غریبی داشت!
نامجون همچنان همونجا ایستاده بود و اتفاقی که چند لحظه پیش افتاد رو برای خودش مرور کرد.
نگاهی به دستش که اون لحظه دست گرم تهیونگ رو لمس کرده بود انداخت و پوزخندی زد.
دلتنگش بود و دلش میخواست برای درست کردن رابطشون تلاش کنه!!ادامه دارد...
YOU ARE READING
Taste Like Honey
Fanfictionرئیس مافیا یه پرستار جدید برای تنها دخترش به عمارت میاره... چی میشه اگه این پرستار جذاب و خواستنی هوش از سر این رئیس خشن و جدی بپرونه؟!