+کوک(جئون جونگکوک)
×جین(کیم سوکجین)
_وی(کیم تهیونگ)
*شین(صاحب بار)
=کیم(پدر تهیونگ)
$سهون(اوه سهون)
÷چان(بادیگارد)
¥کای(بادیگارد)
*******صدای موزیک دیوونه کننده طبق معمول بار و پر کرده بود...
*جئون...یه بمب بزن...!
کوک سرشو تکون داد و لیوان توی دستش و تکون داد....
+خیل خب آمادهاید...؟!
صدای کوک بین موسیقی به گوش همه رسید و جوابی ک میخواست و شنید...
لیوانارو جلوش ردیف کرد و کف سوجو رو توی لیوان خالی کرد...
محتویات توی لیوانشو به اونا اضافه کرد...
*هوم...وقت خوردنشه...!
کوک دستش و جلوی شین گرفت...
+هی صبر کنید...!
فندک گازی و روشن کرد و روی لیوانا شعله ور شد...
*هیییی...یسسس...جئون تو بهترینی...!
+لطف داری رئیس...!
*هی جئون...امشب عالی بودی...میتونی بری استراحت تا سانس بعدی...!
کوک لایک نشون داد و از در پشتی رفت توی مخفیگاه همیشگیش...
×هی رفیق...واقعا ک...!
کوک با دیدن جین کمی روی صندلی راحتیش جابجا شد...
+باز چیه...نکنه...کسی و تور نکردی...؟!
×میدونی ک کسی ک من دنبالشم اینجا نمیاد...!
کوک خندید و سرش و تکون داد...
+آره آره...اونی ک تو دنبالشی الان داره توی جکوزی عرق میریزه...!
×گفتی جکوزی...توی این جای سریت یه کولر میزاشتی...!
+هی بنظرت من پول خرید کولر دارم...؟!
جین شونهای بالا انداخت...
×امشب باید برام غذا بخری...!
کوک ابرویی بالا انداخت...
+اونوقت چرا...؟!
×چونک امروز دوست ندارم تنها غذا بخورم...!
+تو هرشب همینو میگی...!
×ترفند خوبیه نه...شب میبینمت...!
کوک سری از تاسف تکون داد و سیگاری از توی جیبش بیرون آورد...
فندک نقرهای رنگش و که روش یه شیر حک شده بود باز کرد و سیگارشو روشن کرد...
*او جئون اینجایی...بیا یه مشتری داریم...!
کوک سیگارشو تو جا سیگاری خاموش کرد و دنبال شین راه افتاد...
+کیه...؟!
*هوم راستش نمیشناسمش...اما بنظر خیلی خفن میاد...با کلی بادیگارد اومده بود...!
کوک ابرویی بالا انداخت و سمت بار رفت...
*یه نوشیدنی مخصوص براشون درست کن...ببر میز وی آی پی...!
+اوکی شین خیالت راحت...!
کوک بعد از چند دقیقه نچندان طولانی با سینی که روی کف یه دستش بود پلههارو بالا رفت و در اتاق و باز کرد...
بدون هیچ حرفی فقط نوشیدنی و جلوی شخصی که نشسته بود گذاشت و خواست سمت در بره ک...
_هی پسر صبر کن...!
کوک متعجب برگشت...
پسری ک نشسته بود به محتویات لیوان زل زده بود...
+مشکلی هست...؟!
_از کجا بدونم این سمی نیست...؟!
کوک پوزخندی زد...
+درسته مشتری وی آی پیای...اما کسی نیستی ک بخوام مسمومش کنم...توهم زده...!
جمله آخر و آروم گفت و دوباره سمت در برگشت...
_اگه سمی نیست چطوره خودت امتحانش کنی...!
+ایی واقعا حوصله سر و کله زدن با همچین آدمی رو ندارم...!
زیر لب گفت و کل لیوان و سر کشید...
+خیالت راحت شد...؟!
پسر سری تکون داد...
_حالا میتونی یکی دیگه برام درست کنی...!
کوک بدون هیچ حرفی رفت و دوباره با یه لیوان نوشیدنی برگشت...
_صبر کن...سمی نیست...؟!
کوک دندوناشو روی هم فشار داد...
+خیر قربان...دفعه پیش تستش کردم...!
_اوه درسته...ولی خب اون یه لیوان دیگه بود...تستش کن...!
کوک پارچه لباسش و تو دستش مشت کرد و دوباره لیوان و خورد ولی اینبار فقط مقدار کمی...
_انتظار نداری ک دهنی تو رو بخورم...میتونی بری و برام...!
کوک عصبی جلو رفت و یقه پسر و گرفت...
+هی منو چی فرض کردی...؟!
بادیگاردها اسلحهشونو سمت اون هدف گرفتن...
_دلت میخواد بمیری...؟!
+جراتشو داری...؟!
پسر ابرویی بالا انداخت...
_تاحالا کلمه باید به گوشِت خورده...؟!
کوک به جمله بی معنیش گوش داد و همونموقع حس برقی که توی بدنش پخش شد باعث شد بی حال بشه...
_و الان تو باید با من بیای...!
...
YOU ARE READING
KIM [VKOOK] [NAMJIN] [SOPEMIN]
Randomخانواده کیم که از سه تا پسر تشکیل شده... خانواده مافیایی که تقریبا کل کشور میشناسنشون... کیم تهیونگ پسر دوم خانواده و بی تفاوت نسبت به همهچی با ورود بادیگارد جدیدش جئون کسی ک با خواسته خودش استخدام نشده تفریح تازهای پیدا میکنه و میخواد ک بهش هیجا...