+کوک
_تهیونگ
÷جین
€نامجون
*خانم کیم (مادر جین)
×آقای کیم (پدر جین)
¥دوست و همکار جین(انسان مهمی نیس)*****
Kook;
_جونگکوک این...!
دستش و کشیدم و کنار خودم نشوندمش انگشت اشارمو روی بینیم گذاشتم...
+هیسسس...!
دوباره به جایی ک از قبل خیره بودم زل زدم...
_به چی نگاه...!
+هیسسسس...!
با اخم به گربهای که پشت بوتهها قایم شده بود تا گنجشک و بگیره بیشتر خیره شدم....
+زودباش...بخورش...!
گربه جهشی زد ولی درست قبل اینک روی پرنده فرود بیاد گنجشک کوچولو پرواز کرد و عملیات ناموفق بود...
+اه...!
با لب کج سمت تهیونگ چرخیدم میتونستم بندازم تقصیر اون اما وقتی صورتش و مماس صورتم دیدم ساکت شدم پوزخندی زد و با جلوتر اومدنش باعث شد از پشت روی زمین بیافتم...
_اون گربه ک موفق نشد...این گربه ولی میخواد یه طعمه بزرگتر بگیره...یه خرگوش...!
قبل ازینک بدنش و روی بدنم فرود بیاره دستامو روی سینش گذاشتم و فشار دادم...
+این خرگوشم میخواد بپره بره...!
_شیطونی نکن بچه...!
چینی به بینیم انداختم...
+خودت بچهای برو کنار ببینم...!
دستم و کنار زد و صورتش و بیشتر بهم نزدیک کرد...
+تو دیشب یجایی منو تحریک کردی ک با دردش تا صبح صبر کردم...الان چه انتظار داری...؟!
ابروهامو تو هم گره زدم دستمو جوری دور کمرش حلقه کردم ک کف دستش روی زمین سر خورد قبل ازینک بتونه منو تکیهگاهی برای نیافتادنش قرار بده چرخی زدم و حالا بدن اون بود که زیرم قرار داشت...
+متاسفم رئیس ولی...مجبوری بازم تا صبح صبر کنی...!
پیروزمندانه لبخندی زدم و از روش بلند شدم تکون دادن لباس خاکیم تنها کاری بود که انجام دادم و بعدش بدون توجه به صدا زدناش سمت اتاق تمرین حرکت کردم...
در بزرگی که باز کرده بودم و توی صورت تهیونگی ک پشت سرم حرکت میکرد بستم و اهمیتی ندادم ک از برخوردش با دماغ جذابش آخ کشید...
+هیونگ...؟!
صدای مشت زدنای کسی ک توی سالن بزرگ و خالی میپیچید برای ثانیهای ساکت شد نفسای پشت همش نشون میداد ساعتهاست داره کار میکنه دستکشهای بوکس و از کنار سالن برداشت و سمتم پرت کرد...
÷بپوشش...!
دقیقهای بعد کت و جلیقهام و در آورده بودم و با دستشهای قرمز رنگم جلوش وایستاده بودم دستش و توی هوا تکون داد و انگشتاش و باز و بسته کرد فهمیدم منظورش چیه میخواست من اول حمله کنم...
+هیونگ دستکش نمیپوشی...؟!
مشتی که توی شکمم فرود اومد بهم فهموند بهتره حرف نزنم تعظیم کوتاهی کردم و با رقص پای کوتاهی مشتم و توی شونش فرود اوردم بدون اینکه اجازه بده دردی توی بدنش احساس بشه حرکت کرد و فقط جهتش و تغییر داد...
÷بزن...!
فقط کاری رو که میگفت انجام دادم آخرین باری که اینجوری دیده بودمش روز مرگ اونی بود...
مشتم و جایی روی هوا زدم و با حرکت دادن پاهام جایی پشتش وایستادم...
+اونی بهم گفته بود بهت سخت نگیرم...!
ساق پامو توی پهلوش زدم با خم شدن بدنش چرخید و کف پاشو توی قفسه سینم کوبید...
+آههه...هیونگ...!
÷بزننن...محکم...!
سرم و تکون دادم ک با ساق دستم عرق روی پیشونیم و پاک کردم دوتا مشت و پشت هم جایی نزیک صورتش کوبیدم میدونم زیادی روی صورتش حساس بود اما مثل همیشه غرغر نکرد که جای دیگه مشتات و بکوب...
جوری که انگار از خستگی روی زمین بیهوش شده باشه روی پارکت طوسی رنگ دراز کشید و چشماشو بست...
+همین...خسته شدی...؟!
گفتم و منم کنارش دراز کشیدم حینی ک چسب دستکشام و باز میکردم پوزخندی زدم...
+نونا هیچوقت نمیذاشت با من تمرین کنی میگفت زورم دوبرابر توعه...اگه میفهمید هرشب به بهانه تمرین درس توی حیاط پشتی خونه جوری همدیگه رو کتک میزنیم ک نفسامون بالا نمیاد...!
صدای دادش تو سالن پیچید...
÷خفه شووو...!
دست عرق کردمو از بین فوم سخت دستکش بیرون کشیدم و به پهلو سمتش چرخیدم...
+دلت برای نونا تنگ شده...!
انگشتای کشیدش و روی گلوم گذاشت و فشار آرومی بهش آورد...
÷تو هوس مردن کردی جونگکوک...دلت میخواد جوری خفت کنم ک آرزو کنی لال بدنیا میومدی...؟!
بدون اینکه به خودم زحمت بدم تا ازش بخوام فقط یه کم فشار دستش و کم کنه توی صورتش پوزخند کثیفی زدم...
+آخرین باری که...باهم دعوا کردیم...نونا...!
÷بسهههههه...نمیخوام بشنوم...ساکت شو جونگکوک ساکت شووووو...!
صدای باز شدن در توی سالن پیچید...
€جین...چیکار میکنی...؟!
_جونگکوک...؟!
جین با شنیدن صدای اون دو نفری که وارد شده بودن فشار دستش و برداشت و از کنارم بلند شد...
بدون اینکه اجازه بدم یه قدم ازم دور بشه کف دستم و روی گونش فرود اوردم...
صدای برخورد دستمون جوری توی سالن اکو شد ک گوشم برای ثانیهای سوت کشید...
+به خودت بیا هیونگ...اگه بازم گریه نکنی حالت بد میشه...!
لرزیدن اجزای صورتش و میتونستم به وضوح ببینم وقتی برای مدت طولانی پلک نزد آهی کشیدم و از کنارش رد شدم...
دست تهیونگی ک گوشهای متعجب بهم نگاه میکرد و کشیدم و سمت در رفتیم شاید باید یکم تنها میموند...
...
ESTÁS LEYENDO
KIM [VKOOK] [NAMJIN] [SOPEMIN]
De Todoخانواده کیم که از سه تا پسر تشکیل شده... خانواده مافیایی که تقریبا کل کشور میشناسنشون... کیم تهیونگ پسر دوم خانواده و بی تفاوت نسبت به همهچی با ورود بادیگارد جدیدش جئون کسی ک با خواسته خودش استخدام نشده تفریح تازهای پیدا میکنه و میخواد ک بهش هیجا...