⛓☠ paert 4 (من کشتمشون)

402 49 2
                                    

+کوک
_تهیونگ
€نامجون
÷جین
$چان
¥کای
&سوهو
^جیهوپ
☆یونگی
#جیمین
*******

Kook;
وقتی برگشتم اتاق جین نبود...
+خوشبحالت جین...روز اول ینفر و کشتی...!
سرم و تکون دادم...
+هی مگه عقلت و از دست دادی...دلت میخواد ینفر و بکشی خب برو اون کیم عوضی رو خلاص کن...!
صدایی توی اتاق پیچید...
¥جئون...تا 5 دقیقه دیگه توی پارکینگ باش...!
شت...
از کجا صدا میاد...
بی‌توجه به فضولیم لباسامو مرتب کردم و سمت جایی ک گفته شده بود حرکت کردم...
وقتی از آسانسور پیاده شدم...
تقریبا همه اونجا بودن...
¥یه دیقه دیر کردی...زودباش سوار شو...!
نگاهی به ماشین نه ینی ماشین‌های مشکی رنگ انداختم...
چخبره...
در و باز کردم و نشستم...
+جین...؟!
جین با صورت درهم نگام کرد...
یکم سرم و جلوتر بردم...
نامجون تو ماشین بود....
اشتباه که سوار نشده بودم نه...
در ماشین باز شد...
دستم توسط کسی کشیده شد...
_ببخشید هیونگ...یکم خنگه...!
فقط دیدم ک نامجون سری تکون داد...
سوار ماشین دیگه‌ای شدیم...
با انگشتش روی پیشونیم زد...
_یکم از مغزت کار بکش...!
+خب...من از کجا باید میدونستم...!
سری از تاسف تکون داد...
+حالا...کجا میریم...؟!
لبخندی زد...
_قراره خوشبگذره...جئون...!
...
بی خبر از همه‌جا به اطراف نگاه کردم...
چرا یه باند مافیا باید بیاد توی انبار پنبه بزرگ نزدیک اسکله...
از پاشین پیاده شدیم...
نگاهی به چان انداختم...
+هی میخواین پنبه بخرین یا چی...؟!
با حالت خاصی بهم چشم دوخت جوری که انگار با احمق‌ترین انسان زندگیش روبه‌رو شده...
$احمق...!
با گفتن همین کلمه با غرور خاصی از کنارم رد شد...
انگار از دماغ فیل افتاده...
¥جئون...!
سمت صدا چرخیدم...
کای بهم اشاره کرد ک سمت ون کنارش برم...
¥هرچی میخوای بردار...!
به داخل ون نگاه کردم...
پر بود از انواع اسلحه‌های جنگی و تک تیراندازی...
کلاشنیکف...برنو...دراگانوف...حتی انواع تفنگای ام...
اینو به لطف جین وقتی که یبار همراه باباش رفته بودم به باشگاه تیراندازی میدونستم...
حافظه خوب بود و صرفا با دو باز رفت و آمد انواع اسلحه‌ها و کاراییشونو حفظ شده بودم...
¥جئون عجله کن وقت برای تصمیم نداریم...!
به جلو خم شدم و اسلحه مورد نظرمو برداشتم...
L115A3...
خوب بلد بودم ازش استفاده کنم پس فعلا همینو ترجیح میدم...
کای ابرویی بالا انداخت...
¥خوبه...بجنب...!
پشتش حرکت کردم در آهنی باز بود و نشون میداد قبل از ما کسی واردش شده...
نگاهی به تهیونگ انداختم...
کتش و درآورده بود و آستین لباس مشکی رنگش و بالا زده بود...
با استایل خاصی دراگانوف و توی دستش گرفته بود...
اگه بخوایم از اخلاقش فاکتور بگیریم...
واقعا جذابه...
نگاهی به جین دوختم کنار در ایستاد دستش و کنار گوشش برد و چیزی گفت...
کارش و خوب بلد بود...
هرچند اگه پدرش می‌فهمید الان چه شغلی داره اسمش و از توی شناسنامش حذف میکرد...
با دستش اشاره‌ای به ما کرد...
کای وقتی ک از کنارم رد میشد روی شونم زد و وقتی ک حالت دستای جین شماره 3 رو نشون داد شروع به تیراندازی کردن...
صدا به شدت زیاد بود جوری ک گوشم سوت میکشید و صدای کسی و نمیشنیدم...
پشت تهیونگ وارد شدم...
جنازه‌های زیادی روی زمین بود...
اما هنوزم صدای تیر میومد...
_جئون مواظب باش...!
تهیونگ سمتم اومد دستش و پشت گردنم گذاشت و منو روی زمین هل داد...
هی من اونقدرام احمق نیستم...
قبل ازینک روی زمین بخوابم دستم و روی ماشه حرکت دادم...
اونم کنار من دراز کشید...
_احمق...نزدیک بود بمیری...!
با نیشخندی نگاش کردم...
+اونوقت تو خوشحال میشدی...!
¥جئون...حواست به ساعت 2 باشه...!
سری تکون دادم و درست وقتی که کای از پشت گونی‌های پنبه بیرون اومد تا سمت چان بره با یه گلوله خلاصش کردم...
+هیف زندگیت کوتاه بود...!
از جام بلند شدم...
...
تقریبا موجود زنده‌ای به جز من و تهیونگ و البته جین و نامجون و کای و چان و اون دوتا دوست تهیونگ باقی نمونده بود...
تازه الان فهمیدم...
این چند ساعتی که گذشت...
یه بازی آنلاین یا شبیه ساز حرفه‌ای نبود...
همش واقعی بود و من چند نفر و که نمیدونستم کین جرمشون چی بوده کشته بودم...
اسلحه رو یه گوشه پرت کردم و از اون گاراژ بیرون زدم...
دستم و توی موهام کشیدم...
÷هی جئون کارت حرف نداشت...الان که فکر میکنم...!
یقه‌شو بین انگشتام گرفتم...
+لعنت بهت...لعنت بهت جین...!
عصبی نفسمو توی صورتش خالی کردم...
+میفهمی...میفهمی همین چند ساعت پیش چه غلطی کردی...اصا به این‌ فکر کردی ک این چندمین نفر بود ک کشتیش توی امروز هان...لعنت به من ک بخاطر تو مجبور شدم به همچین کسی تبدیل بشم...!
÷آروم باش کوک...این فقط...!
+فقط چی‌...تو قبلا یه پلیس بودی لعنتی...چطوری تونستی...کسایی و اصا نمیشناسی...نمی‌دونی گناهکارن یا نه رو اینجوری مجازات کنی...!
به عقب هلش دادم روی زمین افتاد...
+کیم سوکجین...توی لعنتی منو وارد این بازی کردی...ولی من خودم ازش میام بیرون...!
سمت مخالفش حرکت کردم تا زودتر ازون اسکله بیرون برم...
¥جئون...!
قبل ازینک از کنار کای رد بشم تنه‌ای بهش زدم و عصبی قدم برداشتم...
توی زندگی فاکیم چی کم داشتم ک به این خواسته جین تن دادم...
...

KIM [VKOOK] [NAMJIN] [SOPEMIN]Место, где живут истории. Откройте их для себя