+کوک
_تهیونگ
€نامجون
÷جین
¥کای
*همکار جین(خیلیم ادم مهمی نیس)
~همسایه(خب اینم ادم مهمی نیست)
^شین(صاحب همون باری ک کوک توش کار میکرد)****
Kook;
_کوک...هنوز ناراحتی خیل خب...میدونی ک من...!
"کوک...
امشب اخرشه..."هنوز تصویر اون یادداشت از ذهنم کنار نمیرفت...
_کوک اصلا گوش میدی چی میگم...؟!
+تهیونگ...میخواستم بگم ک من خیلی دوستت دارم...!
تاحالا مستقیم اینو بهش نگفته بودم اگرم گفته بودم انقدر احساسم عمیق نبود...
+تو بهترین پارتنری بودی ک توی عمرم داشتم...!
دستش و روی گونم کشید و لبخندی زد...
_توام برای من همینطوری کوک...ولی من اون پارتنری نیسم که داشتی ما هنوز قراره کنار هم بمونیم...مگه ن...؟!
+اوهوم...!
دستم و روی شونهاش جابجا کردم و بدنم و بیشتر بهش نزدیک کردم...
+میشه منو ببوسی...؟!
لبش و کوتاه و آروم روی لبام گذاشت اما این جیزی نبود ک من میخواستم دستم و پشت گردنش سر دادم و کنترل بوسه رو خودم دستم گرفتم...
فاصله کوتاهی ک برای نفس گرفتن از هم جدا شدیم آروم زمزمه کرد...
_بیب...مثل اینک امشب زیادی هورنی شدی...!
+پس سعی کن آرومم کنی ددی...!
...
سکوت اتاق دیوونه کننده بنظر میرسید تهیونگ خواب بود بعد از غلطی ک زده بود حالا میتونستم به خوبی صورتش و نگاه کنم نمیدونم شاید خیلی بیشتر از یک ساعت بود ک بهش زل زده بودم...
+من آدم خودخواهیم...پس هیچوقت فراموشم نکن...!
نگاهی به ساعت مچیم انداختم دیگه وقتی برای تلف کردم نبود بعد از پوشیدن لباسام آروم از تخت پایین اومدم کاغذ سبز رنگ و روی بالشت گذاشتم و بعد از اون یادم نیست چجوری از خونه خارج شدم...
...Taehyung ;
_آپا تمومش کن...آپاااا...!
_آپا خواهش میکنم کاری با اوما نداشته باش...من به عمو زنگ زدم اون هیچ تقصیری نداره...متاسفم..آپا...!
+تهیونگ...تهیونگ...داری خواب میبینی...!
چشمامو باز کردم کوک...
نفس راحتی کشیدم و توی جام چرخیدم پس چرا انقدر باهام فاصله داره...
_کوک...!
+داشتی کابوس میدیدی...خوبی...؟!
_اوهوم...خوبه ک تو اینجایی کوک...!
بدون اینکه چیزی بگه نگام کرد...
+بهتره از خواب بیدار بشی تهیونگ...!
_منظورت چیه...؟!
+فراموشم نکن...من همیشه دوستت خواهم داشت...!
_کوک...کوکک....جانگکوک...!
با ترس روی تخت نشستم چراغ اتاق کاملا خاموش بود دستم و روی تخت کشیدم پس چرا نیست...
_کوک...کجایی...؟!
نکنه برگشته اتاقش...
دکمه چراغ خواب و زدم با چشمای نیمه باز نگاهی به اطراف انداختم اولین چیزی ک توجهم و جلب کرد کاغذ سبز رنگ روی بالشت بود...
برداشتمش..."فراموشم نکن...
کد 107
خدافظی کوتاه از طرف jk "_کوک یبار بهت گفتم ازین شوخیای مسخره نکنی...کجا رفتی...کوک...؟!
از روی تخت پایین اومدم لباساش روی زمین نبود باید سریعتر دنبالش بگردم نباید دیر شده باشه...
از اتاق بیرون اومدم بعد از دید زدن اتاقش متوجه نبودنش شدم...
_تو داری این بازی رو برای چی درمیاری کوک...!
خواستم سمت در اصلی حرکت کنم ک...
¥اقای کیم...عجله کنید...!
_چیه...چیشده...؟!
¥پلیسا دارن تیکه تیکه خونه رو زیرو میکنن فقط عجله کنید...!
_هیونگ...!
¥باید باهاشون تماس بگیریم...!
...
YOU ARE READING
KIM [VKOOK] [NAMJIN] [SOPEMIN]
Randomخانواده کیم که از سه تا پسر تشکیل شده... خانواده مافیایی که تقریبا کل کشور میشناسنشون... کیم تهیونگ پسر دوم خانواده و بی تفاوت نسبت به همهچی با ورود بادیگارد جدیدش جئون کسی ک با خواسته خودش استخدام نشده تفریح تازهای پیدا میکنه و میخواد ک بهش هیجا...