D-23

424 100 24
                                    

یه خبر بد، کیم سوکجین گنده‌ی احمق یکی دیگس.

چه بد که از دستش دادی هاه؟ تلاشت بیفایده بود.

حس بدی داره که دوستات اینطورین. نپرس چطوری.

بیست و سومین چیزی که دربارت ازش متنفرم، ساده لوحی.

چطوری انقدر ساده لوحی؟

طرف کنارته و تو هیچی درباره کارهاش نمیدونی.

بیشتر به کتابخونه سر بزن. ممکنه چیزهای جالبی ببینی.

این مدرسه جای عجیبیه. همه توش غیر عادین.

شاید من تنها ادم عادی بینتون باشم. دورم هیچ درامایی ندارم.

ممکنه از تو خسته کننده‌تر باشم؟

با توجه به ماجراهای تو و کانگ، شاید باشم.

-درد تو مایه سرخوشی منه.

~~~~~~~~•~~~~~~~~


مسکن‌ها تاثیر خودشون رو گذاشته بودن. هرچند که دیشب حتی یک ساعت هم نتونسته بود بخوابه. مادر و پدرش به مشکل خورده بودن و کل شب جو خونه متشنج بود. مثل تمام‌ شب‌های گذشته. 

مایه‌ی تاسف بود که اون‌روز مجبور بود با یه زخم روی گونش به مدرسه بره. هرچند که کسی چندان تعجب نمی‌کرد. کی به زخم روی صورت ادمی مثل یونگی اهمیت می‌داد؟ حتما بازهم با کانگ درگیر شده بود.

موقع ناهار، با بدخلقی دعوت هوسوک‌ به کلاس انتهای راهرو برای دیدن پورن جدیدی که نامجون با اشتراک پرومیوم خریده بود رو رد کرد. اشتراک پرومیوم اون هم برای پورن؟! کیم نامجون واقعا افتضاح بود.

بی‌حوصله به داخل سلف قدم برداشت و با دیدن اون کتابدار، اتفاقات روز گذشته به یادش افتاد. مرغ مقلد، یونگی حالا دیگه مطمین بود که اون پسر فقط تظاهر به خوندن میکنه. یه کتاب با اون قطر کم، حتی توسط کسی مثل یونگی هم توی کمتر از یک روز تموم میشد. احتمالا اون کتاب فقط جزوی از استایل کیم سوکجین بود.

بیخیال برداشتن سینی غذا شد. غذا خوردن توی اون وضعیت، فقط باعث کلافگیش از درد دست و صورتش میشد. بهرحال که غذای اون روز سلف رولت سبزیجات بود و خوردنش برای یونگی خودکشی محسوب میشد.

دست‌هاش رو داخل جیب شلوارش فرو برد و بدون مکث به سمت میز اون پسر کشیده شد. حالا دلیلی داشت که سر به سر یکی بزاره و کمتر خسته کننده باشه. این باید جالب میبود.

-روزت چطور بود هیونگ؟

کاملا عادی پرسید و با کشیدن کاپ پلاستیکی قهوه از پسر بزرگتر، اون رو به لب‌هاش رسوند و صندلی کناریش رو بیرون کشید تا بشینه.

اون میز همیشه خالی حالا توسط مین یونگی پر شده بود و شلوغی کافه‌تریا حالا بیشتر به چشم میومد. احتمالا موضوع جالبی برای حرف زدن پیدا شده بود.

+خوب بود تا قبل اینکه تورو ببینم.

پسر بزرگتر با بدخلقی گفت و به سختی جلوی خودش رو گرفت تا فحش نده. قید قهوه‌اش رو زد و ساندویچ سردش رو از داخل سینی برداشت تا بی توجه به حضور اون پسر گازی ازش بزنه.

وقتی روز گذشته برای اولین‌بار مچش گرفته شد، میدونست که به این راحتیا از دست اون پسر رنگ پریده نجات پیدا نمیکنه. احتمالا اون پسر قرار بود مثل یه خوناشام تا اخر عمر ازش تغذیه کنه.

-اینطوری نباش هیونگ، تو حتی میخواستی برام یه زیرخواب پیدا کنی. معشوق کوچولوت کجاست؟ امروز ندیدمش.

پسر کوچکتر یا صدایی که بین شلوغی سالن فقط به گوش خودشون برسه گفت و به عقب تکیه زد تا با راحتی بیشتری قهوش رو سر بکشه. پارک‌ جیمین اونجا بود. تو فاصله‌ای کمتر از سه متر باهاش روی یه صندلی نشسته بود و توی سکوت غذا میخورد. درست مثل چند روز گذشته.

+به رابطه ما علاقه‌مند شدی هاه؟ گی‌ای یا جنده؟
-من فقط کنجکاوم.
+درمورد؟
-اینکه چرا باید پسر عموت رو بفاک بدی.

پسر بزرگتر با شدت سرفه کرد و پسر کوچکتر با نیشخند کمرنگی بدون دست کشیدن از قهوش دست ازاش رو بالا اورد تا پشت کمرش ضربه بکوبه:اوه فکر کنم ترسوندمت.

+تو...چطوری دربارش فهمیدی؟

پسر بزرگتر با اخم ‌پررنگی سرفه کرد و به پسر کنارش نگاه کرد. پسر کوچکتر خنده‌ی خفه‌ای کرد و دستش رو عقب کشید تا پشت سرش قرار بده:درواقع الان فهمیدم. میخواستم درباره‌ی فامیلیتون جوک بگم، اما به نظر میاد که یه طنز تلخ بوده.

سوکجین مکث کرد. پلک‌هاش رو با عصبانیت روی هم فشرد و توی دلش تمام جهان رو به فحش کشید. چند لحظه رو توی سکوت سپری کرد و بعد با باز کردن چشم‌هاش بی حرف دست برد تا ساندویچش رو نصف کنه.

نصفه‌ی دیگه رو به سمت پسری که لیوان خالی قهوه رو پایین گذاشته بود گرفت و بدون نگاه کرد بهش غرید: اینو بگیر دونگسنگ، حتما گرسنته.

بحث رو عوض کرد و یونگی به سختی جلوی خندش رو گرفت. با مکث دستش رو جلو برد تا ساندویچ رو قبول کنه و تکیش رو از پشت گرفت:ممنون هیونگ، تو خیلی مهربونی.

+آره...هستم...هرچی که تو بگی.

پسر بزرگتر با بدخلقی به نصفه‌ی ساندویچش گاز زد و به قوطی سوداش خیره شد. باید با اون پسر مدارا میکرد، اون مین یونگی بود. همه میگفتن که دوست بودن با اون حتی به اجبار، بهتر از دشمنی باهاشه و جین نمیخواست اون پسر تودار و ساکت دردسرش باشه.

حالا که رازی نداشت که بخواد بخاطرش از افراد دور بمونه، دوستی با اون پسر رنگ پریده رو به دشمنی ترجیح داد.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now