D-36

316 93 13
                                    

سی و ششمین چیزی که دربارت ازش متنفرم،

تلاشت برای کاهش وزن.

دیروز برای ناهار به سلف نیومدی.

رد کردن ناهار راه خوبی برای کاهش وزن نیست.

امروز بازهم اون کفش‌هارو پوشیدی، اون ژاکت هم همینطور.

نمیدونم دیگه چی باید بنویسم. ده خط واقعا زیاده.

هنوزهم کنجکاوم که بدونم چرا پشت اون کتابدار میشینی.

و اون بچه غول جدا دلش دردسر میخواد.

این روزها کمتر توی دردسر میفتی

مایه تاسفه چون درد تو مایه سرخوشی منه.


~~~~~~~~•~~~~~~~~

همه‌چیز سرجاش بود.
نامجون و هوسوک بازهم کل روز رو با هم سپری کردن، سوکجین‌ و معشوقه‌اش با هم مثل غریبه‌ها رفتار ‌می‌کردن، پارک جیمین بازهم پشت اون کتابدار نشست و سوکجین با قهوه‌ و کتابش سرگرم بود. مرغ مقلد.

تنها چیزی که سرجاش نبود، مین یونگی بود.
ساعت ناهار، یونگی جواب سلام هوسوک رو نداد، چشمکی که سوکجین بهش زد رو نادیده گرفت و با قدم‌های نامتوازن خودش رو به میز آخر سالن رسوند. صندلی خالی رو عقب کشید و با انداختن دفتر مشکی نوشته‌هاش روی میز، نشست و سرش رو بین دست‌هاش فشرد.

اون سرجاش نبود و با این‌حال، کسی چندان توجهی بهش نکرد. طوری که انگار دود‌های سیگاری که تمام شب داخل ریه‌هاش داده بود حالا ناگهانی بیرون پریده و اون رو بین خودشون ناپدید کرده بودن، هیچکس اون رو نمیدید و این تا حدی خوشحالش می‌کرد.

نفس خفه‌ای کشید و شقیقه‌هاش رو زیر انگشت‌هاش فشرد. احتمالا اون حجم از دود دورش داشت خفه‌اش میکرد. دستش رو جلو برد و با مکث به دفترش چنگ زد. اگه یکبار دیگه اون کلمات رو میدید تمام محتویات معده‌ی خالیش رو بالا میاورد، اما نمیتونست جلوی خودش رو بگیره.

دفتر رو ورق زد و با کلافگی به صفحه‌ی جلوش خیره شد.
از بیرون کاملا آروم به نظر می‌رسید.
اما اون داشت توسط اون نوشته‌ها بلعیده میشد.

خودکارش رو بین انگشت‌هاش فشرد و با رسیدن چشم‌هاش به آخر صفحه، کاغذهای زرد رنگ رو به آرومی ورق زد. باید چیز جدیدی مینوشت، اما به نظر می‌رسید که اونجا پایان کلماته.

جیمین اون روز هم برای ناهار به سلف نیومد،

کسی نفهمید که اون بسکتبالیست سر‌جاش نیست،

کاپتان بلک اینبار از جلوی اتاق تمرین جیمین رد نشد،

جیمین تتوش رو به یونگی نشون نداد

و جین اولین نفری بود که فهمید یه چیزی اونجا مشکل داره.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now