D-41

331 94 43
                                    

تو و اون بسکتبالیست...جدا باهم قرار که نمیزارید؟

چهل و یکمین چیزی که دربارت ازش متنفرم،

باعث شدی حسادت کنم. این عجیبه.

من به چیزهای زیادی حسودیم نمیشه.

بعد از سال‌ها، این اولین بار بود که

به کسی جز افراد موفق رشته‌ام حسادت کردم.

طوری که تو اون بسکتبالیست رو بغل کردی،

برای یه لحظه حتی منم شوکه کرد.

زیادی شیرین به نظر میومد.

فکر کنم من به شیرینی زیاد هم آلرژی دارم.

درد تو مایه سرخوشی منه.

~~~~~~~~•~~~~~~~~

هفتمین و آخرین نفری که بالاخره فهمید یه چیزی سرجاش نیست، مین یونگی بود.

روز گذشته درست همون لحظه که توسط اون دنسر به آغوش کشیده شد و نتونست پسش بزنه. فهمید که یه چیزی درست نیست.

پارک‌ جیمین عجیب بود. یونگی این رو بعد از چهل و یک روز خیره شدن به خوبی فهمیده بود. اون یونگی رو در آغوش گرفت و بعد درست مثل همون لحظه که کبریت رو براش به جا گذاشت، بی‌صدا رفت و یونگی رو تنها گذاشت.

جیمین فرار کرد به اتاق تمرینش، یونگی قید ناهار رو زد، سوکجین سری از تاسف تکون داد و بلند شد تا به دنبال اون بسکتبالیست بره، هوسوک از هیجان جیغ کشید و نامجون با گیجی به هیونگش نگاه کرد که چطور توی سکوت از کافه تریا بیرون میزنه.

تهیونگ تقریبا با چپوندن پیراشکی‌ها داخل دهانش خودش رو خفه کرد و بعد به سرعت از سالن کافه تریا خارج شد تا به دنبال دوستش بره و جونگکوک به عنوان دومین نفری که حس کرده بود یه چیزی سرجاش نیست، همونجا نشست و به اون دنسر که با شدت قهقهه میزد و خودش رو روی میز پرت میکرد خیره شد.

قاشقش رو پایین گذاشت و به محض چرخیدن نگاه هوسوک روی خودش نگاهش رو دزدید و بعد لعنتی به خودش فرستاد. اون به خوبی انعکاس لبخند بزرگ روی صورتش رو توی اون تکه فلز میدید و این عجیب بود. یه چیزی درست نبود. جونگکوک از کی به اون دنسر خیره میشد و لبخند میزد؟

روز گذشته یونگی از حرف زدن با سوکجین فرار کرد و تهیونگ با شنیدن اینکه دوستش صاحب نامه‌هاش رو پیدا کرده تقریبا دچار یه سکته‌ی خفیف شد.

امروز، چهل و یکمین روزی بود که یونگی نامه‌اش رو توی کمد اون ساقه‌ی کرفس مینداخت و به این فکر می‌کرد که اون بچه کی بالاخره هویت واقعی اون رو میفهمه. اگه واقعیت رو میفهمید، قطعا با خوندن هر نامه از شدت دو رو بودن یونگی شوکه میشد.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now