D-51

317 91 11
                                    

پنجاه و یکمین چیزی که دربارت ازش متنفرم،

همه‌ی کارهای تو به من ربط داده میشن.

تو دیروز به خواست خودت ناهار رو رد کردی،

و من امروز بیشتر از چهارده تا شایعه دربارش شنیدم.

بعضی‌ها فکر میکنن دعوامون شده

و بعضی‌ها معتقدن من به جای ناهار تو رو خوردم.

عجیبه که اونها هنوزهم بیخیال نشدن.

ظاهرا داستانی که تو با پوشیدن اون کفش‌ها شروع کردی،

‌قرار نیست به این آسونی‌ها تموم بشه.

درد تو مایه سرخوشی منه.

~~~~~~~~•~~~~~~~~


اون روز، سوکجین بالاخره برای ناهار به سلف اومد و تهیونگ مجبور نشد جونگکوک رو تنها بزاره. جیمین اون روز هم برای چک کردن سفال‌هاش به کارگاه رفته بود، نامجون یک‌روز دیگه هم به مدرسه نیومده بود و اینبار، این جانگ هوسوک بود که ناهار رو رد میکرد. فقط چون کسی رو نداشت که باهاش نهار بخوره و این جونگکوک رو نگران کرد.

یونگی هم ناهار رو رد کرده بود. برای رفتن به سلف زیادی خسته بود. از زمانی که دستش موقع دریبل زدن درد نمی‌گرفت، شب‌هارو برای تمرین بسکتبال بیرون خونه میگذروند و این تمام انرژیش رو میگرفت.

هرچند که اعتراضی نداشت، بهرحال اون هر زمان دیگه‌ای رو میتونست بخوابه جز شب‌ها. شب‌ها برای یونگی آزاردهنده‌ترین زمان‌ها بودن و بسکتبال میتونست حواس اون رو پرت کنه. پس اونقدرهاهم بد نبود.

با اینحال، خوابیدن توی مدرسه گاهی غیرممکن به نظر می‌رسید. اون روز از همون روزها بود. روزهایی که بعضی از همکلاسی‌هاش تصمیم می‌گرفتن تا هرطور شده آرامش اون رو بهم بزنن.

شین سه کیونگ، یکی از شش دختر سال آخری رشته‌ی موسیقی، شب گذشته با دوست پسرش بهم زده بود و تمام چند ساعت گذشته رو کنار گوش یونگی گریه کرده بود.

یونگی خیلی با دخترا به مشکل نمیخورد. چون صادقانه، اون اصلا با دخترها برخورد نداشت. دخترها برای یونگی مثل افسانه پریان بودن و هیچوقت قرار نبود تبدیل به یه اتفاق روزمره و جزوی از زندگیش بشن.

اما با تمام این‌ها، توی اون لحظه واقعا میخواست که بلند بشه و سر اون دختر و دوست‌هاش رو به اولین نیمکتی که دم دستش میاد بکوبه.

کجای بهم زدن انقدر مهم بود؟ اون دخترها طوری اون دختر رو دلداری میدادن که انگار زندگیش به پایان رسیده و یونگی این رو درک نمی‌کرد.

اون حتی وقتی که برادر بزرگترش رو حلق آویز توی اتاقش پیدا کرد هم کسی رو برای دلداری گرفتن نداشت. چی درمورد بهم زدن انقدر خاص بود؟ یونگی نمیتونست تحملش کنه.

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now