D-61

286 90 35
                                    

خب...فکر کنم توی دردسر افتادم.

من تقریبا مادرمو راضی کرده بودم که بخاطر خوراکی بوده

اما اونها گفتن که اثری از کلروفیل پیدا نکردن.

برای همین اون خواست که یه روز دیگه هم بستری بمونم.

از کلاس‌هام جا موندم. تمرین بسکتبال هم همینطور.

باید جبرانشون کنی پارک جیمین. اینها همش تقصیر توعه!

مثل همیشه، ده خط برای نوشتن واقعا زیاده.

دیشب غذای بیمارستان رو با موفقیت پیچوندم

اما اونها امروز مجبورم کردن صبحونه بخورم.

من از بیمارستان متنفرم پارک جیمین.

خیلی ضعیف به نظر میرسم هاه؟ احتمالا همینطوره.

کی بخاطر یه بوسه غش میکنه؟

کی فکرش رو می‌کرد اولین بوسه‌ام انقدر خجالت‌آور باشه؟

حداقلش اینه که از انجامش پشیمون شدی.

درد تو مایه سرخوشی منه.

~~~~~~~~•~~~~~~~~

+بهش حتما بگو که من پشیمون نیستم هیونگ!

دنسر بار دیگه فریاد کشید و کتابدار بی‌حوصله دستش رو بالا اورد تا به نشونه‌ی فهمیدن تکون بده. چندبار اون جمله رو تکرار کرده بود؟ جین هیچ ایده‌ای نداشت.

+ما هم سنیم اما گاهی حس میکنم اون ازم بزرگتره.

پسر با لب‌های جلو اومده گفت و بعد از بستن کمربند ایمنیش به هیونگش نگاه کرد که چطور با دقت به خیابون خیره شده. اون بازهم داشت نادیده‌اش میگرفت. ظاهرا هنوزهم از اینکه تهیونگ برای اومدن به بیمارستان باهاش اصرار کرده بود اونقدرام راضی نبود.

+بهرحال، مطمئنا باسنش بزرگتره.
-مال هیچکس از تو بزرگتر نیست.

پسر کوچکتر لب‌هاش رو روی هم فشرد. توی تله‌اش نیفتاده بود. سوکجین هیونگش هیچوقت توی تله‌اش نمی‌افتاد تا یکبار هم که شده به تهیونگ یه دلیل منطقی برای قهر کردن و لوس کردن خودش بده. اون دیگه کی بود؟ پسر مسیح؟!

+چطور؟ اندازه گرفتی؟

تهیونگ زیر چشمی به پوزخند هیونگش نگاه کرد. نمیزاشت از زیرش در بره. اون باید امروز‌ نازش رو می‌کشید. دقیقا همونطوری که دوستش تعریف کرده بود.

روز گذشته یکی از پسرهای سال پایینی رشته رقص برای پارتنرش که یکی از دخترهای سال آخری رشته موسیقی بود گل و آرشه‌ی ویولون شکلاتی برده بود تا ازش بخواد که ببخشتش و دوباره بهش برگرده.

چرا سوکجین هیچوقت از این کارها برای تهیونگ نمی‌کرد؟ این منصفانه نبود. تهیونگ هم شکلات میخواست و اصلا هم شکل شکلاتش مهم نبود. [ :) ]

-از نظر من هیچکس جز تو باسن نداره تهیونگ. امروز چت شده؟

پسر بزرگتر با اخم کمرنگی گفت و تلاش کرد بدون از دست دادن مسیر روبروش نگاه کوتاهی به دونگسنگ کلافه‌اش بندازه‌.

+اوه واقعا؟ اما من از جونگکوک شنیدم که یکی از اون اکانت‌های VIP داری؟

تهیونگ گفت و با یادآوری دوباره‌اش بار دیگه مثل عصر روز گذشته شروع به داغ شدن کرد. برگشت و با اخم پررنگی به هیونگش نگاه کرد. فقط یک کلمه کافی بود تا آتیش بگیره و کل ماشین رو همراه خودش بسوزونه.

-اوه اون بچه واقعا گوش‌های تیزی داره هاه؟

کتابدار با خونسردی گفت و همون‌طور که انتظارش رو داشت، پسر مو فرفری روی صندلی شاگرد منفجر شد.

+واو! حتی انکارم نمیکنی؟!
-باید بکنم؟ چند ماه دیگه بیست و یک‌ سالم میشه!
+اوه؟! پس من هم وقتی بیست و یک سالم شد میتونم بهت خیانت کنم؟!

پسر کوچکتر با حرص گفت و سوکجین کلافه به موهاش دست کشید. چرا اونها همیشه سر همچین مزخرفاتی بحثشون میشد؟ دوست پسرش واقعا یه بچه بود.

-اگه منظورت از خیانت تماشای پورنه، من همین الان هم میدونم که تو نگاهشون میکنی ته!
+من برای آموزش نگاه میکنم!
-فرقی هم میکنه؟

+تو دیدشون میزنی! این متفاوته!
-واقعا؟ پس چیزی هم برای دید زدن وجود داره؟ ظاهرا چشم‌های تو فقط منو نمیبینه.
+چی؟! نه من...منظورم...آه!

پسر کوچکتر با عصبانیت دست‌هاش رو روی سینش قفل کرد و به هرجایی جز هیونگش با اون پوزخند پیروزمندانه نگاه کرد. چرا همیشه توی بحث‌ها به اون میباخت؟! دوست پسرش که یه وکیل یا همچین چیزی نبود!

-قیافه‌اش رو ببین! اشکال نداره تهیونگا، درک میکنم که قیافه‌ و بدن جذاب من گاهی برات غیرقابل تحمله و بخوای آدم‌های عادی رو هم ببینی.

سوکجین دست آزادش رو روی رون‌های دونگسنگ وا رفته‌اش گذاشت و پسر لوسش همونطور که انتظار داشت بدون گرفتن نگاه از بیرون یا حتی باز کردن قفل دست‌هاش از روی سینش، خودش رو جلوتر کشید تا انگشت‌های هیونگش رو به بخش داخل رونش هدایت کنه.

کتابدار سری از روی تاسف تکون داد و بی‌صدا خندید. چه نیازی به شکلات بود تا وقتی که سوکجین انگشت‌های کار بلدش و چیزهای دیگه رو داشت؟

Your Pain Is My Joy Where stories live. Discover now