با جيغ مردونه اي كه كشيد ، بكهيون گيج و منگ چشم هاش رو باز كرد و بدون اينكه متوجه بشه كجاست ، سرش رو اشتباهي روي پاي چانيول گذاشت و دوباره چشم هاش رو بست.( _ فاك ... فاك... اين امكان نداره! اون اينجا چيكار ميكنه؟)
سعي كرد سر بكهيون رو از روي پاش برداره و كنار بگذاره ، اما با ديدن اينك هيچ لباسي تنش نيست ، خشكش زد.
اين يكي رو ديگه نميتونست تحمل كنه.
فشارش افتاده بود و با تصور اينكه ديشب با رئيس لختش خوابيده ، وحشت كرد.سرفه ي مصلحتي كرد تا بيدارش كنه ، اما نه تنها بيدار نشد ، بلكه چانيول با ديدن رد چنگ روي بازوهاي بكهيون ، بيشتر دردش گرفت و ميخواست خودش رو خلاص كنه.
_ يعني ديشب چه بلايي سرش اوردم؟ نكنه فكر كردم دزده و كتكش زدم؟ اگه بيدار بشه و منو ببينه چه غلطي بكنم؟
ميخواست فرار كنه كه سر جاش خشكش زد!
تمامي اتفاقاتي كه ديشب براش افتاده بود ، يهويي به مغزش حجوم آوردند و چانيول چقدر حس بيچاره بودن ميكرد در اون لحظه!*فلش بك*
وقتي با صورت افتاد ، سعي ميكرد از سر جاش بلند شه ، اما دست هاي بكهيون دور گردنش حلقه شده بود و اجازه نميداد تكون بخوره.
_ ولم كن ؛ دزد كثيف!
_ كثيف؟
_ يااا دهنت بو الكل ميده ، حالم داره بهم ميخوره!!!!
_ خودت دهنت بوي الكل ميده!
_ ولم كن عوضي!!!بهش برخورده بود.
تو كل عمرش ؛ كسي به خودش اين اجازه رو نداده بود كه سر بيون بكهيون غر بزنه و ازش بد بگه.
_ دهنم بو نميده ؛دهن خودت بو ميده.
چانيول خودش رو بالا كشيد و دوباره بكهيون رو زير خودش گير انداخت.
_وقتي ميگم بو ميدي ، يعني بو ميدي؛ دزد كثيف.
_ توي ابله!!!چانيول رو هل داد عقب و نزديكش شد.
_ بهت نشون ميدم كه دهنم بو نميده!
اخم هاش توي هم بود و ميخواست خفه اش كنه.
معلوم نبود توي اون لحظه چي به سرش اومد كه فقط يه لحظه طول كشيد تا لب هاش رو محكم روي لب هاي چانيول بزاره و هرچي در توان داره رو هم فشارشون بده.
نميخواست ببوستش ، فقط ميخواست بهش بفهمونه كه از دهنش بو نمياد همين!!!!چانيول توي خودش نبود و بعد از ديدن صحنه هاي نچندان مناسب توي كلاب ، با اين حركت بيون ، تحريك شد و اولين كسي شد كه اين باور رو شكست كه بيون نميخواست ببوستش.
خيلي محكم كمر بكهيون رو گرفت و روي خودش كشيد.
دستش رو پشت گردنش گذاشت و شروع كرد به بوسيدنش.ديگه به اين اهميت نداد كه چه كسي رو داره ميبوسه .
اون به هر حال تحريك شده بود و يه بوسه ي ناخواسته ، اونم از طرف كسي كه نميشناختش ، ايده ي بدي هم نبود!!!به طرز فاكي وارانه اي از اين بوسه خوشش اومده بود و تقلا ميكرد تا زبونش رو توي دهنش كسي كه توي بغلش بود و طعم خوشمزه اي ميداد فرو كنه!
( چرا انقدر خوشمزه اي؟)
![](https://img.wattpad.com/cover/310561705-288-k491020.jpg)
YOU ARE READING
When I See U
Romanceکاغذ های توی دستش رو روی میز پرت کرد و با صدای خیلی بلندی شروع کرد به داد زدن: _ تو یه احمقی! احمقی که هیچی حالیش نیست! حتی یه گزارش ساده رو هم نمیتونی بنویسی! این صدای رئیسش بود! رئیس کوتوله ای که با تمام خودخواهیش ؛ کارمند تازه واردش رو مجبور به ا...