🌷 پارت ۴۹ 🌱

251 51 10
                                        

" سلام گلای تو خونه 😛
میفهمم مشغله ها زیاد شده و وقت کمی  دارید، اما لطفا با کامنت گذاشتن و ووت دادن، خستگی من رو هم در کنید که هم دارم مینویسم و هم خونه داری میکنم و هم درس میخونم 😂😭 "

قطعا این ؛ اون چیزی نبود که سهون به محض ورودش به خونه میخواست باهاش روبه رو شه !
در حالی که دست لوهان رو از شدت ناراحتی فشار میداد ، درب ورودی آپارتمانش رو بست و بدون اینکه حرفی بزنه که باعث دلخوری شه ؛ فقط تونست به زن رو به روش سلام بده !
_ اوه سهونا ! اومدین ؟ فکر میکردم یکم طول میکشه برگشتنتون !
_ شما اینجا چیکار میکنی آجوم اومونی؟
_ مادرت بهم خبر داد که قراره پس فردا راهی بشین ؛ برای همین اومدم به کاراتون برسم و چمدونتونو آماده کنم !
_ لازم نبود این کارا ؛ خودمون هم میتونستیم ...
_ سعی نکن دفعه ی پیش رو فراموش کنی ! از بس سر به هوایی به کل یادت رفته بود عینک و قطره های چشمت رو با خودت ببری !
_ این قضیه مال 3 سال پیشه !
چشم هاش رو چرخوند و سوئیچ ماشینش رو روی میز گذاشت .

_ و بعدش برخلاف ترسی که داشتی مجبور شدی چشم هاتو لیزر کنی !
_ اول و آخر که باید انجامش میدادم !
_ بچه پر رو ! عوض تشکر کردنته ؟
دستمال رو روی اوپن کوبید و به حالت قهر توی آشزخونه برگشت .

_ هی فکر کنم ناراحتش کردی !!
_ فکرشم نمیکردم که قراره امشب بیاد اینجا!
_ اتفاقی نیوفتاده که ؛ ما موقع خواب هم میتونیم ...
_ خدای من آجوم اومونی ؟
سهون با دیدن آجوما که لباس بیرون پوشیده بود ، شوکه حرف لوهان رو قطع کرد .
_ کجا داری میری؟
_ برمیگردم خونه !
_ چرا ؟
_ ظاهرا یکی دیگه بهم نیازی نداره؟
_ چ چی؟ من همچین حرفی نزدم!

نزدیکش رفت و بازوش رو گرفت :
_ اتفاقا بهت خیلی نیاز دارم ! تو که وضعیت منو میدونی ؛ صبح تا شب شرکتم و نمیرسم کارای خونه رو انجام بدم .
سرش رو پایین تر آورد و جثه ی ریز زن مقابلش رو بغل گرفت .
_ توی تمام سال هایی که تنهایی داشتم زندگی میکردم ؛ حتی توی بدترین شرایطم کنارم بودی ، مگه میشه بهت نیاز نداشته باشم ؟
_ من نتونستم اونطور که باید برای پسرم مادری کنم . براش چمدون هایی زیادی نبستم و نتونستم مدت زیادی لباس هاش رو تا بزنم و براش آشپزی کنم . تو ... تو جای پسر منی سهونا .
متقابلا دست هاش رو دور کمر سهون حلقه کرد و بیشتر توی بغل پسر قد بلند فرو رفت .

_ منو ببخش ؛ نمیخواستم ناراحتت کنم .
_ آه عیبی نداره ! من زیادی حساس شدم ! البته این از علاقه ی خیلی شدیدم به تو و دوست پسرته! نمیتونم دست از کارام بردارم .
لوهان نزدیکشون رفت و به آغوششون ملحق شد .
_ من شمارو مثل مامانم دوست دارم ! هر موقع دلم براش تنگ میشه ، دوست دارم شما کنارم باشین.
_ پسرم رفت ؛ اما به جاش دو تا دسته گل نسیبم شد !
موهای لوهان رو بوسید و سرش رو به شونه اش تکیه داد .
_ برات از تایلند سوغاتی میارم .
_ حتما این کارو بکن سهونا .

When I See UWhere stories live. Discover now