" عکس مربوط به شخصیت های داستانه😉"
_ اين همه هيجان براي چيه ؟
چانيول در حالي كه خيلي ريلكس به صندليش تكيه داده بود ؛ پرسيد .
_ بائه سوزي داره مياد !
شونه اي بالا انداخت و چرخي به چشم هاش داد .سهون ، ليوانش رو روي ميز برگردوند و به سمت چن برگشت :
_ اين هيونگ خيلي ريلكسه ها! يا نميدونه بائه كيه ؛ يا هنوز به عمق ماجرا پي نبرده.
_ من ديدمش!
چن؛ پوزخندي زد و ابروش رو بالا انداخت .
_ چي ؟ واقعا ؟
متعجب از اينكه چطور ممكنه چانيول زود تر از بقيه سوزي رو ديده باشه ، بهش زل زد ._ چانيول رفته بود خونه ي بيون !
چن اعلام كرد.
_ تو و بك هيونگ خيلي صميمي شدين ؟
_ خيلي .
خنديد و مشغول تايپ چيزي توي گوشيش شد .
_ باورم نميشه بالاخره جواب داد !
دست از كارش كشيد و پوكر به سهون خيره شد .
_ بالاخره كتك كارياي هيونگ جواب داد . رابطه تون درست شده .
چانيول سرش رو به نشونه ي تاسف تكون داد و دوباره با گوشيش مشغول شد .
_ انقدر سر به سر هيونگت نزار .
چن گفت و با خط كش ، توي سرش كوبيد .( تق تق )
_ رئيس اومدن .
سوآ به محض ورودش گفت .
طوري كه انگار رئيس جمهور كشورشون اومده باشه ، از سر جاش بلند شد و قبل از چن و چانيول ؛ از اتاق بيرون زد .
_ هيچوقت اين همه هول بودنشو درك نكردم !
چانيول گفت و كتش رو پوشيد.
_ سخت نگير ؛ اون زيادي جوونه !
و هر دو به سمت سالن همايش به راه افتادند .***
بكهيون پشت سر پدرش و سوزي قدم برميداشت .
تمام كارمندان شركت ، صف بسته بودند تا بهش خوش آمد بگن .
اگه بخوايم صادقانه به قضيه بپردازيم ، بائه سوزي بعد از ورشكستگي سنگين كمپاني بي.بي خيلي كمكشون كرده بود و از اين جهت ، رئيس بيون هميشه سرپا شدن دوباره ي كسب و كارش رو مديون دخترِ دوستِ قديميشي بود.سوزي در نهايتِ احترام با تك تك كارمند ها دست داد و براشون آرزوي موفقيت كرد .
با پسرِ كت شلواريه كنار سهون دست داد و حالا نوبت خود سهون بود .
كف دستش رو به شلوارش كشيد و دست هاي كوچيك سوزي رو گرفت .
_ از اينكه ملاقاتتون ميكنم خيلي خوشحالم .
_ ممنونم . منم همينطور.
_ سهونم . مدير مالي .
_ خيلي خوشبختم .
_ اگه افتخار بدين بعد از اينكه كارتون تموم شد ، شما رو به يه كافه ببرم .
_ اوه ممنونم . شما لطف ميكنين .
_ خوشحال ميشم دعوتم رو قبول كنين .
زل زده بود به چشم هاي درخشان سوزي و دستش رو رها نميكرد .
محال بود قبل از گرفتن جواب مثبت ، بيخيالش بشه ._ سهون ؛ چيكار ميكني ؟
چن معذب خنديد و دست چفت شده ي هر دو رو گرفت .
_ فعلا اجازه بده سوزي شي با بقيه هم آشنا شن .
گفت و به زور دست سوزي رو از دست هاي قفل شده ي سهون بيرون كشيد ._ اوه !
به محض ديدن چانيول ، نفس هاش سنگين شد .
اين پسر قد بلند هيكلي چرا داشت اينطوري نگاهش ميكرد؟
چرا مثل ملاقات شب گذشته اشون ، شبيه كسايي كه قتل كرده ، نگاهش ميكرد ؟
YOU ARE READING
When I See U
Romanceکاغذ های توی دستش رو روی میز پرت کرد و با صدای خیلی بلندی شروع کرد به داد زدن: _ تو یه احمقی! احمقی که هیچی حالیش نیست! حتی یه گزارش ساده رو هم نمیتونی بنویسی! این صدای رئیسش بود! رئیس کوتوله ای که با تمام خودخواهیش ؛ کارمند تازه واردش رو مجبور به ا...