🎶 پارت ۳۷ 🌈

181 66 11
                                    


هرموقع كه نگاهش به بكهيون ميوفتاد ، با بي توجهيش مواجه ميشد .
ديگه كلافه شده بود .
سوزي بغل دستش نشسته بود و براش عشوه خركي ميومد .
نميدونست اين چندمين شاتيه كه وسط روز بالا داده تا عصبانيتش رو كنترل كنه و تقريبا به چيزي كه جلوي چشمش ميديد بي توجه باشه.

_ هيونگ ؟ خيلي زياده روي نميكني ؟
جونگين ليوانش رو از دستش گرفت و روي ميز برگردوند.
_ هي داشتم ميخورم!
_ نه ! داشتي خودكشي ميكردي!
كيونگسو خنديد و با سر حرف هم اتاقيش رو تاييد كرد.
_ الكل خوبه .

چشم هاش رو ريز كرد و بكهيون رو نگاه كرد.
داشت پالتوش رو روي شونه ي سوزي ميانداخت .
پوزخندي زد و با حرص ليوانش رو برداشت و ته مونده اش رو سر كشيد.
_ آه هيونگ گفتم مست نكن سر ظهري!
و باز ليوانش رو گرفت و اينبار كمي دور تر از دست چانيول قرارش داد.

_ مسخره ها !
و همونطوري كه زل زده بود به بكهيون و سوزي گفت .
كيونگسو رد نگاهش رو دنبال كرد و رسيد به رئيسشون .
شوكه سرش رو به سمت چانيول چرخوند .
_ كيو ميگي؟
چانيول چيزي نگفت و غمگين آهي كشيد .
_ با رئيس دعوات شده هيونگ‌؟
جونگين دستش رو دور شونه اش گذاشت و خودش رو بهش نزديك تر كرد.

_ من با اون موجود كوچولو چطور ميتونم دعوا كنم ؟ با يه مشتم نابود ميشه !
_ اوه ! پس چيشده ؟
_ اتفاقاي قشنگي افتاده .
پوزخندي زد و انگشتش رو روي لب هاش كشيد.
جونگين كه از حرفاي چانيول چيزي سر درنمياورد به كيونگسو نگاه كرد تا بلكه اون كمكش كنه .
و هم اتاقيش فقط شونه اي بالا انداخت.

_ آه بكهيون ...
آهي كشيد و باز غم زده به بكهيون خيره شد.
_ نكنه از سوزي خوشت مياد ؟ ما رابطه ي خوبي با نونا داريم . ميخواي باهاش حرف بزنيم؟
_ نونات به يه ورم !
و چپ چپ كيونگسو رو نگاه كرد.

از حرفي كه زده بود پشيمون شد و تصميم گرفت دهنش رو بسته نگه داره چون اين هيونگِ مست ممكن بود به باد فحش بگيرتشون.

_ آه راستي ؛ اگه ميتوني باهاش حرف بزني ، بهش بگو به بكهيونم انقدر نچسبه !!!
_ چي ؟
ابروهاي جونگين بالا پريد.
هيونگش زيادي شل و ول حرف ميزد .
_ به سوزي ؛ نونات ؛ بگو دور ور بكهيونِ من ، نچرخه !
_ از كي تاحالا رئيس فقط مال تو شده هيونگ ؟
كيونگسو با شوخي ازش پرسيد و انتظار همچين عكس العملي رو از چانيول نداشت .

_ از اولِ اولش !
و با مشت روي ميز كوبيد ؛ طوري كه شيشه هاي سوجو تكون تهديد اميزي خوردند.
_ خب باشه !
نگاه چپي به مرد مست كناريش انداخت ، اون خيلي عجيب غريب رفتار ميكرد .
در حالتي بود كه انگار از ديدن سوزي ناراحته و ميخواد سر به تنش نباشه !
يكم به فكر فرو رفت ، چيزاي خوبي توي مغزش بالا پايين نميپريد.
با توجه به شواهد و شرايط پيش اومد ، فقط يه چيز ممكن بود ...

_ بكهيونِ خودخواه !
با صداي بلندي فرياد كشيد و از سر جاش بلند شد.
همگي شوكه به سمتش برگشته بودند و با تعجب خيره خيره نگاهش ميكردند.
پارك چانيول ، كارمند نمونه و نور چشمي رئيس بيون ، چطور تونسته بود همچين جسارتي بكنه؟
_ تو ... توي كوتوله ...
انگشت اشاره اش رو به سمتش گرفت و از پشت ميز تلوتلو خوران عقب رفت .

When I See UKde žijí příběhy. Začni objevovat