از صبح كه اون اتفاق بينشون افتاده بود ، ديگه چن رو نديده بود.
براي همين ميخواست هر طوري كه شده از دلش دربياره.
به منظور اينكه چن رو پيدا كنه از اتاق زد بيرون.
درسته پاش ياري نميكرد ؛ اما بايد دنبالش ميگشت.
به سختي كل اتاق هايي كه توي طبقه ي خودشون بود رو گشت زد اما خبري نبود كه نبود.پيچ سالن رو دور زد .
بايد از اول حدس ميزد كه ممكنه پيش سهون رفته باشه ، اما از اونجايي كه عصبي و نگران بود ، به مغزش نميرسيد كه همون اول بره سراغشون.
داشت مسيرش رو برميگشت كه تيپ و هيكل خانمي كه پشتش بهش بود ، توجهش رو جلب كرد.
تا خواست بهش برسه و بفهمه كه چشم هاش درست ديده يا نه ؛ خانمه سوار آسانسور B شد و رفت.( _فقط چون ناراحتم ؛ دارم توهم ميزنم . امكان نداره مامان اينجا باشه ! اون حتي اينجا رو نميشناسه ! )
سوار آسانسور A شد و به طبقه ي مورد نظرش رفت.
از طبقه ي دوم صداي خنده هاي چن ميومد.
( پس درست فهميدم )
بي درنگ به سمت اتاق سهون رفت._ هي ؛ اينجايين ؟
چن جوابش رو نداد . اما سهون از سر جاش بلند شد و تحويلش گرفت.
_ بيا تو چانيول ؛ داشتيم با پسرا گپ ميزديم.
از اينكه چن تحويلش نگرفته بود ، كنف شد ، اما خودش رو نباخت.
صاف رفت و كنارش نشست._ آبميوه يا بابل تي؟
_ آبميوه.
سهون سرش رو تكون داد و با فشار دادن دكمه ي تلفن روي ميزش ، براي چانيول ، ابميوه درخواست كرد.
_ خب چانيول ؛ امروز چطور بود؟
مثلا ميخواست جو سنگيني كه بينشون بود رو عوض كنه.
_ جدا از راست و ريس كردن برنامه هاي كيم جونگين ، همه چي خوب بود.
_ خوبه ؛ رفته رفته عادت ميكني به كارات!
(_راست ميگه!)پسري كه پشت ميز كنار سهون نشسته بود تاييد كرد.
_ منم اولش كه اومدم اينجا ، زياد با مقرارت آشنا نبودم ، براي همين همش گند ميزدم. اما خب آقاي بيون مثل پسرش نبود . خيلي نرم تر برخورد ميكرد.
خنديد و در كسري از ثانيه خنده اش رو خورد.
يهو به خودش اومد و ديد كه چن و سهون بد نگاهش ميكنند._ اوه ، اصلا حواسم نبود كه بهترين دوستاي رئيسم توي اتاقن.
و هر سه تايي خنديدند.
هنوز چانيول با جو بين كارمندا آشنا نبود و دقيق نميفهميد كه كِي دارن شوخي ميكنند و كي دارن جدي حرف ميزنند._ راستش ؛ امشب ميخواستم برم ريلكس كنم ، پيش خودم فكر كردم كه چي بهتر از همراه دوستان خوش گذروندن ؟
_ اوووو پارك چانيول دست و دلباز شده ، ميخواد برامون خرج كنه!
_ اممم؛ خب اره . اگه بياين مهمون منين.
_ منكه ميام!
همون پسره گفت._ اگه هيونگ بياد ، چرا كه نه ؛ ميام.
و هر سه تاشون به چن خيره شدند.
_ عين بزغاله زل نزنين بهم ، منم ميام!
_ ايول!
چانيول گفت و به طرز وحشتناكي چن رو بغل كرد.
از اينكه تصميم گرفته بود باهاش آشتي كنه ، خيلي خوشحال بود و ميخواست براش جبران كنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/310561705-288-k491020.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
When I See U
Romansaکاغذ های توی دستش رو روی میز پرت کرد و با صدای خیلی بلندی شروع کرد به داد زدن: _ تو یه احمقی! احمقی که هیچی حالیش نیست! حتی یه گزارش ساده رو هم نمیتونی بنویسی! این صدای رئیسش بود! رئیس کوتوله ای که با تمام خودخواهیش ؛ کارمند تازه واردش رو مجبور به ا...