به سرعت از راهرو گذشته بودند و حالا جلوی در اتاق ریاست ایستاده بودند تا بکهیون رمز رو بزنه .
از هیجان زیاد قلبش به تپش افتاده بود و بکهیون به راحتی میتونست صداش رو بشنوه .
پوزخندی زد و اخرین عدد رو وارد کرد .
_ بیب .به محض باز شدن در ، چانیول رئیس کوچولوش رو به داخل هل داد و پشت سرش در رو با پاش بست .
حالا بکهیون بین خودش و دیوار گیر افتاده بود .
چشم های تشنه اش بین لب بالا و پایینش در گردش بود .
لعنت که جفتشون هم خوشمزه به نظر میرسیدند .چانیول بیقرار تر از کسی بود که بتونه یکم دیگه تحمل کنه ، برای همین فاصله ی خیلی کمی هم که بینشون بود رو طی کرد و حالا دقیقا چسبیده بود به رئیسش.
_ اینکه قراره تو اتاق خودت مالِ من شی چه حسی داره رئیس؟
و فرصت جواب دهی به بکهیون نداد .
لب های باریکش رو بین لب های داغ خودش گرفته بود و مک میزد .
این دقیقا همون چیزی بود که از خیلی وقت پیش انتظارش رو میکشید .
لحظه ای که با خواستِ خود بیون بکهیون اون رو مالِ خودش کنه .دستش رو پشت کمرِ باریکش برده بود و اون رو به خودش فشار میداد ، طوری که حتی هوا هم نمیتونست از بینشون عبور کنه .
بکهیون بدون اینکه نقشی توی بوسیده شدنش داشته باشه ، کت چانیول رو گرفته بود و سعی میکرد با ایستادن روی پنجه ی پاش ، خودش رو بالا بکشه .دست های بیقرار چانیول ، کمرش رو وجب میکرد و هر لحظه ممکن بود از حرص زیاد انگشت هاش رو توی پوست سفیدش فرو کنه .
بکهیون همیشه انقدر خواستنی به نظر میرسید ؟دست راستش رو روی پهلوش حرکت داد و پایین اورد .
حالا برآمدگی باسن بکهیون توی چنگش بود و انگشت هاش، برای فشار دادن نرمی بیش از حدش ، تحریکش میکرد .
دست چپش رو به دیوار تکیه داد و باعث شد بکهیون هم روی کف پاش پایین بیاد و به دیوار بچسبه .
صورتش رو عقب برد و به لب های نیمه باز و خیس رئیسش خیره شد .از شدت بوسه ی عمیقی که داشتند ، رنگشون رو به کبودی بود و چانیول حدس میزد که حالا حتما دردناک هم شدن .
پس باید بیخیالش میشد .
سرش رو پایین برد و حالا مقصدِ هدفِ ناپاکش ، گردنِ خوش بوی بیون بکهیون بود .
موهاش رو از پشت چنگ انداخت و سرش رو به عقب کشید .
فضای بیشتری برای دریده شدن در اختیار چانیول قرار گرفت .کارش رو با بوسه های کوتاهی شروع کرد .
توی گودی گردنش ، نفس عمیق میکشید و بوی عطرش رو داخل ریه هاش میبرد .
بکهیون دستش رو پشت گردن چانیول نگه داشته بود و به جای چشم هایی که بسته بود ، با تمام حواسش از این کار چانیول لذت میبرد .میبوسید و بعد از اون با زبونش نقاطی که مهر خورده بودند رو خیس میکرد .
حالا بکهیون تبدیل به بوم سفیدی شده بود که برای رنگی شدن به لب های چانیول نیاز داشت .
چانیول همون نقاش ماهری که قرار بود براش هنر زیبایی رو به تصویر بکشه .

YOU ARE READING
When I See U
Romanceکاغذ های توی دستش رو روی میز پرت کرد و با صدای خیلی بلندی شروع کرد به داد زدن: _ تو یه احمقی! احمقی که هیچی حالیش نیست! حتی یه گزارش ساده رو هم نمیتونی بنویسی! این صدای رئیسش بود! رئیس کوتوله ای که با تمام خودخواهیش ؛ کارمند تازه واردش رو مجبور به ا...