_رئيس ... صاف قدم بردار.
زير بازوي بكهيون رو محكم تر گرفت و بالا كشيدش.
وقتي ديد به اين حد از مستي رسيده و حتي نميتونه مسير اتاقش رو به درستي تشخيص بده ، سراغش رفت.بكهيون ادمي نبود كه بخواد مشكلاتش رو با مست كردن فراموش كنه ، اون قوي تر از اين حرفا بود.
اما جديدا زياد مينوشيد و هر بار چانيول رو مجبور ميكرد به سراغش بره و كمكش كنه.تقريبا از بقيه دور شده بودند و ميشد گفت كسي نميبينتشون.
ايستاد و دست هاش رو از زير زانو هاي بكهيون رد كرد و روي بازو هاش ، بلندش كرد._ من دارم پرواز ميكنم.
جفت دست هاش رو از هم باز كرد و تكون وحشتناكي به خودش داد ._ هي هي . الان جفتمونو ميندازي.
و قدم هاش رو سريع تر كرد تا زود تر به اتاق برسند.
_ اه بكهيون ، خيلي سنگين شدي.
و روي مبل زوار دررفته اي كه توي اتاق بود ولش كرد._ باسن خوشگلم!
دستش رو روي برجستگي باسنش كشيد و در حالي كه چشم هاش بسته بود روي مبل جابه جا شد.
_ باسنم از بس نرمه ؛ همش دردش ميگيره !قفل در رو بست و به سمت بكهيون چرخيد.
چي داشت ميگفت ؟
تك خنده اي كرد و نزديكش رفت.
_ چي ميگي رئيس؟_ باسن توم انقدر نرمه ؟
به سمتش خيز برداشت و برجستگي باسن چانيول رو چنگ انداخت.خنده اش شدت گرفته بود.
اين رويه بكهيون واقعا ديدني بود.
_ نه رئيس ؛ مال تو خيلي نرم تره .عقب كشيد و با چشم هاي نيمه باز چانيول رو بر انداز كرد.
_ معلومه كه من نرم ترم. خودتو تو آينه نگاه كردي؟ كي با همچين هيكلي باسن نرمي داره؟
_ قطعا من ندارم .
باز خنديد .
بكهيون خيلي بامزه شده بود.چانيول رو هل داد روي مبل و خودش روي پاهاش نشست.
_ببين انقدر نرمه كه حس نميكني چيزي روي پاهاته!
بوتش رو محكم روي پاهاي چانول فشار ميداد و اصرار ميكرد كه خيلي نرم تشريف داره!
_ آ ... آره ؛ كاملا قانع شدم !
بكهيون رو بلند كرد و كمك كرد روي مبل بشينه.
_ هوووف._ مطمئنم سوزي اندازه ي من نرم نيست! حتي اون يكي...
يه تاي ابروش رو داد بالا .
بكهيون مثل اينكه حواسش به حرفاش نبود!_ چي بود اسمش ؟ هاه ! سوآ!
_ بك ؟ چرا داري خودتو با دو تا دختر مقايسه ميكني؟
_ همممم !
از سر جاش بلند شد و آستين هاي پالتوش رو از پشت اويزون كرد.
_ بزار كمكت كنم درش بياري.
پالتوي بكهيون رو روي چمدونش گذاشت و وقتي برگشت كه كفش هاش رو هم در بياره بكهيون خودش رو روي رخت خواب ها پرت كرده بود._بلند شو ، لباسات چروك ميشن رئيس.
كشيدش ؛ اما حتي يك سانت هم جا به جا نشد.
صداي بكهيون رو ميشنيد كه زير لب غر ميزد ، اما نميفهميد چي داره ميگه.
_محض رضاي خدا ، بزار لباساتو عوض كنم ، بعد بي هوش شو!
![](https://img.wattpad.com/cover/310561705-288-k491020.jpg)
VOUS LISEZ
When I See U
Roman d'amourکاغذ های توی دستش رو روی میز پرت کرد و با صدای خیلی بلندی شروع کرد به داد زدن: _ تو یه احمقی! احمقی که هیچی حالیش نیست! حتی یه گزارش ساده رو هم نمیتونی بنویسی! این صدای رئیسش بود! رئیس کوتوله ای که با تمام خودخواهیش ؛ کارمند تازه واردش رو مجبور به ا...