🌱 پارت ۵۴ 💐

218 41 25
                                    

( هاااای لاوووووز پارت جدید خدمت شمااا 😍😍
امیدوارم از فیکشن جدید هم خوشتون اومده باشه.
باز هم به حمایت هاتون نیاز دارم تا باهم پیش بریم برای یک داستان جذاب دیگه ))

🌱🌱🌱🌱

پارک چایول _ محل فیلمبرداری
چیزی که میدید رو به هیچ عنوان نمیتونست باور کنه !
این واقعا خودش بود ؟
پارک چانیول _ آیدل 30 ساله که با تغییر دوباره ی رنگ موهاش به مشکی بنا به درخواست بیون بکهیون ؛ بیشتر شبیه به یک پسر سافت و معصوم بود .

_ چانیول ؟ آماده ای ؟
میجو نزدیکش شد و ازش پرسید .
دلهره رو به خوبی میتونست از توی حرکاتش ببینه ؛ اما واقعا چیزی برای نگرانی وجود نداشت .
اون به سرعت خودش رو با شرایط وفق داده بود و حالا که اینجا بود ، به واسطه ی تلاش های بی وقفه ی خودش بود !
_ بزار ببینمت رفیق !
دستی به لباس چانیول کشید و با لبخند بهش خیره شد .
_ خوشحالم که منیجر آیدلی مثل تو شدم !
_ آه هیونگ ! چرا اینو میگی ؟
_ تو واقعا خوشتیپی ! و قطعا یک آیدل موفق !
_ نمیتونم بهش ...
_ هیچوقت نگو نمیتونم ! تا اینجا که تونستی !
_ همش بخاطر بکهیون بود !
_ درسته رئیس کمکت کرد ؛ اما اگه تو استعدادش رو نداشتی ؛ به این مرتبه از زندگیت نمیرسیدی ! مطمئن باش قراره بترکونی !

چانیول نفس عمیقی کشید و به سمت لوکیشن فیلمبردراری به راه افتاد .
_ هی پسر بیا اینجا !
وارد اتاق کوچکی که پر از دوربین ها و نورافکن های زیادی بود ؛ شد .
همه چیز خیلی رنگی به نظر میرسید .
پس تمی که برای ویدیو انتخاب کرده بودن ؛ این بود !
متن موسیقی و اهنگ کار خودش بود و فقط تنظیم تم به عهده ی تیم برنامه ریزی بود .
با دیدن صحنه ، خنده به روی لب هاش اومد و به یکباره ، نگرانی هاش از روی سینه اش به پرواز دراومدن !

_ سناریو رو خوندی ؟
_ بله .
رو به کارگردان گفت .
_ پس شروع میکنیم !
موسیقی پخش شد .
چانیول نفس عمیقی کشید و روی صندلی نشست .
مو به مو چیز هایی که توی سناریو خونده بود رو انجام میداد و با اهنگ لب میزد .
شیطنت های گاه و بیگاهش ، تیم رو به خنده وادار میکرد و همگی از سرحال بودن چانیول سر ذوق میومدن و خستگی براشون معنا نداشت .
همه ی سکانس ها با یک برداشت ، ضبط میشد و این کار رو برای همشون آسون تر کرده بود .

کاغذ های رنگی رو بالا سرش گرفت و همه رو روی زمین پخش کرد ، روی مبل دراز میکشید و مثل پسر بچه ها شیطنت میکرد .
خنده هاش از ته دل بودن و چال لپش رو به نمایش میگذاشتند.
میجو با افتخار به آیدل تازه کارش نگاه میکرد و با ذوق براش دست میزد .
چانیول لایق این لبخند ها بود و باید به ارزوش میرسید.

***

ساعت 8 شب بود و تازه کارشون به پایان رسیده بود.
خسته و کوفته از محل فیلمبرداری زده بود بیرون ، از میجو خواسته بود که باهاش برنگرده و مستقیم به خونه اش بره ؛ چون هنوز لازم نمیدونست که یکی مراقبش باشه ؛ هنوز معروف نشده بود.
با پاهای خسته ، توی خیابون به سمت خونه ؛ قدم برمیداشت .
ته دلش راضی بود و با فکر به اینکه بالاخره تونسته بود آهنگ سوپرایزی که برای بکهیون آماده کرده بود رو ضبط کنه ؛ لبخند میزد.

When I See UDonde viven las historias. Descúbrelo ahora