♪SCARE♪

568 119 11
                                    


کای با قدم های بلندش خودشو به چانیول رسوند و کنارش ایستاد.
-- فکر کنم الان دیگه برسن.
از عمارت اومده بود بیرون تا با چشمای خودش ببینه بکهیون پشت مرسدس بنز عزیزش نشسته.
بالاخره با دیدن ماشین که وارد خونه شد و جلوی پاهاش ترمز زد، نفس راحتی کشید و بدون اینکه به کای نگاه کنه، مخاطب قرارش داد.
+ چرا ایستاد؟
-- نمیدونم.
ماشین دوباره حرکت کرد و جلوی گاراژ رفت ولی به جای مستقیم، دنده عقب گرفت.
-- داره چیکار میکنه؟ شاید میخواد بره توی پارکینگ...
ولی یهویی سرعت ماشین دو برابر شد و جلوی چشماشون، لامبورگینی و مرسدس بنز هر دو باهم به فاک رفتن.
با چشمای گرد شده به سمت ماشیناش دوید و کای هم پشت سرش شروع به دویدن کرد.
+ هیونــــی!
بخاطر اینکه صدای تصادف خیلی بلند بود، چند تا بادیگارد سریع خودشونو رسوندن تا ببینن چخبر شده. کیونگسو هم با دیدن مردایی که تند تند داشتند سمت گاراژ میرفتن، از عمارت بیرون اومد.
= چیشده؟!
تا در باز گاراژ و دوتا ماشین به فاک رفته رو دید، خشکش زد. همون لحظه داخل ماشین، تائو دیگه داشت از دست میرفت.
// هر دوتامون میمیریم...
چانیولی که داشت به سمتشون میدوید، پوزخندی روی لب بکهیون نشوند.
بالاخره همه چیز تموم میشد...
این دیگه ضربه کارسازی بود. جدا از اینکه رئیس مافیا ممکن بود بزنتش، بالاخره از عمارت پرتش میکرد بیرون. حتی از دور هم بنظر میرسید میخواد از عصبانیت منفجر بشه.
+ هیونی!
چانیول با شدت درو باز کرد و تقریبا توی صورت عربده زد.
حس میکرد بخاطر فریاد اون غول دومتری، گوشاش بیحس شده و پرده ش به فاک رفته. خواست یه داد گنده تر بزنه تا به فاک رفتن گوشاشو جبران کنه که خشکش زد...
چان محکم بغلش کرد و توی سینش فشارش داد.
+ بیبی، حالت خوبه؟!
صداش از شدت نگرانی گرفته بود. با استرس سریع بکهیون رو از بغلش بیرون آورد و تند تند همه جای بدنشو چک کرد.
+ جاییت آسیب ندیده؟ زخمی نشدی؟ حالت خوبه؟ شوکه شدی از تصادف؟
هیچی نمیتونست بگه...
همه کلماتو گم کرده بود.
این چیزی نبود که انتظار داشت اتفاق بیوفته، این عکس العملی نبود که میخواست از چانیول ببینه.
دستای بزرگ و مردونشو دور بازوهاش حس کرد.
+ بیبی؟ حالت خوبه؟ چرا جوابمو نمیدی؟
انگار که از خواب پریده باشه، به چشمای نگران روبه روش نگاه کرد.
_ چی؟
+ حالت خوبه؟
_ آر...
نمیتونست هیچی بگه. قلبش با دیدن نگرانی زیاد مرد بزرگتر  مچاله شده بود. حس عجیبی داشت، حسی که تا وقتی با سهون بود، هیچوقت تجربه نکرده بود.
+ لعنتی! به ییشینگ هیونگ زنگ بزن بگو سریع خودشو برسونه.
کای سریع تلفشو بیرون آورد و با ییشینگ تماس گرفت.
چان سریع داخل ماشین خم شد و کمربند هیونیشو باز کرد، دستشو زیر زانوهاش برد و بغلش کرد.
بک که انتظار این بغل یهویی رو نداشت، برای جلوگیری از افتادنش سریع دستاشو دور گردنش حلقه کرد.
+ نگران نباش، الان جات امنه.
رئیس مافیا فکر میکرد بخاطر تصادف شوکه شده، درصورتی که بیبیش بخاطر عکس العمل های خودش نمیتونست صحبت کنه. قدمای بلندشو تند تند بر میداشت تا هر چه سریع تر به عمارت برسن.
+ حالت خوب میشه، بیبی. بهت قول میدم.
و بوسه ای به پیشونی بیبی شوکه شده ش زد.
نمیتونست نگاهشو از صورت مردش بگیره، قلبش داشت سینشو میشکافت. یه لحظه احساس کرد زمان ایستاده و فقط چانیول با هیونی توی بغلش داره حرکت میکنه.
کای سریع در عمارت رو برای رئیسش باز کرد و به تائو نگاهی انداخت.
-- حالت خوبه؟
تائو چشمای گرد شده شو از اون دوتا گرفت و به هیونگش داد.
// آره، خوبم. فقط... چانیول هیونگ عصبانیه؟
کای هم نظری نداشت، نمیدونست نگرانه یا عصبانی...
چانیول وارد عمارت شد و بلند کیونگسو رو صدا زد.
+ سو! یه لیوان آب برای هیونی بیار.
کیونگ بدون هیچ حرفی، سریع خودشو به آشپزخونه رسوند تا دستور رئیسشو اجرا کنه. چن و شیومین سریع از طبقه دوم خودشونو پایین رسوندن.
# چیشده؟!
چانیول خیلی آهسته و نرم، بکهیونو روی مبل گذاشت و بهش نگاه کرد.
+ بیبی صدامو میشنوی؟
_ چرا؟!
از سوالش ترسید. نکنه سرش آسیب دیده بود؟
+ چی چرا؟
_ چرا... چرا دعوام نکردی؟
+ برای چی؟
_ ماشین...
لبخندی زد و آروم گونه بیبی ترسیدشو نوازش کرد.
+ تو میلیون ها بار مهم تر از اون ماشینی.
اشک توی چشمای پسر کوچیکتر، بیشتر ترسوندش.
_ چرا؟
+ چون دوست دارم. من عاشق ماشینمم ولی بیشتر عاشق توام. هیچ کلمه ای نمیتونه نهایت عشق منو بهت توصیف کنه.
قلب بکهیون میخواست بترکه.
هرکاری از دستش برمیومد، کرده بود تا چانیول بندازتش بیرون اما هر دفعه فقط بهش ثابت شده بود عشق رئیس مافیا چقدر از پول و ماشین و یا هرچیز دیگه ای توی زندگیش، بیشتره.
گرمای دست بزرگشو روی دستاش حس کرد.
+ حالت خوبه؟
لب پایینیشو گاز گرفت و سرشو پایین انداخت، سریع بلند شد و ایستاد.
_ میخوام تنها باشم.
+ منظورت چیه؟
جوابشو نداد و به سمت آشپزخونه رفت.
+ بیبی؟
مرد بلندتر بیقرار، دنبال بیبی لجبازش راه افتاد.
_ نیا!
بغضشو قورت داد و بدون نگاه کردن به چانیول حرفشو زد.
_ دنبالم نیا!
+ چرا؟ از دستم عصبانی ای؟
بی حرف خودشو به آشپزخونه رسوند تا لیوان آبی که کیونگسو براش آماده کرده بود رو بخوره.
_ سو هیونگ؟
= هیونی، حالت خوبه؟ بیا آب بخور.
تمام آبو یه سره خورد و همین که لیوان خالیشو روی میز گذاشت، دستای کیونگسو دور بازوهاش حلقه شدن.
= حرف بزن! حالت خوبه؟
سرشو پایین انداخت و بغضشو قورت داد.
_ من میترسم...
= میترسی؟ از چی؟
بالاخره اشکایی که توی چشماش گیر کرده بودن، روی گونه هاش لیز خوردن.
_ از چانیول.
= چرا؟
_ میترسم... فقط میترسم.
= هی نگران نباش، بهت آسیبی نمیزنه. حتی وقتی فهمید تو ماشینشو برداشتی، عصبانی نشد. قرار نیست سرزنشت بکنه، چانیول بخاطر یه ماشین بی ارزش هیچوقت بهت آسیبی نمیزنه.

Trap "persian ver" [Complete]Where stories live. Discover now