🔞♪DADDY'S PUNISHMENT♪

796 116 3
                                    

**Start Part Smut +18**

زمان تنبیه رسیده بود...
اون بوسه، قرار بود فقط یه بوسه ساده از روی عشق باشه اما با حرکت باسن بکهیون روی پایین تنه ش، همه معادلات بهم ریخت.
دستای بزرگ مرد بلندتر، باسن پسر روی پاهاشو نوازش میکرد.
سرشو پایین آورد و دوباره از اول تمام مارک های روی گردن پسرکش رو بوسید. باید از اون اثر هنری عکس مینداخت، گردن سفیدش پر از لکه های بنفش و قرمز بود.
با حرکت بیشتر باسن بکهیون روی پایین تنش، آه عمیقی کشید و سرشو به مبل تکیه داد. میتونست قسم بخوره حتی قبل از اینکه بیبیش شیطنتاشو شروع کنه، تحریک شده بود.
بک با قطع شدن بوسه ها، کار ددیش رو تکرار کرد و همه مارکای روی گردن هاتشو لیسید. حتی چند تا مارک جدید روی گردنش نشوند تا چیز خیلی مهم رو به همه ثابت کنه.
پارک چانیول مال خودش بود!
و هیچ هرزه و کصافطی نمیتونست این حقیقت رو انکار کنه و یولش رو ازش بگیره، حتی اون رز احمق!
حین بوسه یادش افتاد باید ددیشو بخاطر پنهان کاریش تنبیه کنه. پس دستای بزرگشو از روی باسنش برداشت و به مبل کنار سرش قفل کرد.
چانیول با قفل شدن دستاش، سرشو بالا آورد و نگاه پر نیازی به بکهیون انداخت.
+ بیبی؟
_ هیچ لمسی در کار نیست! ددی مرد بدی بوده.
زمزمشو تحرک آمیزشو توی گوشش خوند و همون قسمت رو لیسید.
رئیس مافیا قسم میخورد حتی با حس نفسای دوست پسرش هم میتونه بیاد، دیکش داشت منفجر میشد ولی اون پسر خیلی بیرحم بود.
هیونیش اصلا اجازه همکاری نمیداد و لعنت!
انگار واقعا قرار بود تنبیه ش کنه.
انگار نه انگار اون کسی که باید رابطه و عشق بازی رو کنترل کنه، چانیول بود. همه چیز دست بک افتاده بود و مثل اینکه قصد بخشش هم نداشت.
حرکات همراه با بوسه هاش داشت شدت میگرفت و این مرد بزرگتر رو دیوونه میکرد. بوسه هاش رو تا روی سینه عضله ایش کشید و رد دندوناشو جا گذاشت.
همه چانیول مال خودش بود!
هرکاری دلش میخواست با اون بدن هات و جذاب انجام میداد...
رئیس مافیا با آزاد شدن دستاش، خواست اونا رو به جای قبلیش روی باسن بکهیون برگردونه که بیبی زرنگش با پوزخند شرورانه ای جلوشو گرفت.
_ بهم دست نزن، ددی!
این وجهه بکهیون به شدت ضعیفش میکرد، رسما هیچکاری نمیتونست انجام بده. حرکات و بوسه هاش، دیگه داشت تکون نخوردنشو غیر قابل تحمل میکرد.
+ باشه باشه، فقط یبار اجازه میدم. دفعه بعد نشونت میدم کی ددیه... فاک!
احمقانه بود...
چون خیلی راحت میتونست با زورش دستای ظریف بک رو کنار بزنه و همه چیزو خودش کنترل کنه ولی اون کوچولو بدجور سست و ضعیفش کرده بود.
پسر کوچیکتر هم دیگه نمیتونست اون شرایطو تحمل کنه، پس حوله مردش رو کنار زد و روی پاهاش نشست.
هنوز چانیول نتونسته بود از برخورد هوای خنک به بدنش ناله کنه که گرمای بدن بکهیون دور دیکش، هوش از سرش پروند.
_ آهــه ددی...
بک آروم آروم با ناله روی عضو چانیول نشست و چند ثانیه کافی بود تا اون هیولا دقیقا به نقطه حساسش بخوره و جیغشو دربیاره. با هر حرکتی که انجام میداد، اسم ددیشو ناله میکرد.
چان تا فهمید دوست پسرش خسته شده، دستاشو دور کمرش حلقه کرد و به حرکاتش سرعت داد.
+ سواری روی دیکمو دوست داری؟
_ آره ددی... بیشتر منو بفاک بده!
پوزخندی روی لبای درشتش نشست.
حالا وقت حکمفرمایی بود...
به گردن بیبیش حمله کرد و بوسه های خیسشو روی تک تک قسمتاش گذاشت. وسط بوسه ها، یهویی چشمش به در باز مونده افتاد.
لعنتی!
چرا درو نبسته بودن؟
قسم میخورد یکی از افراد فضولش بخاطر صدای ناله ها بالا میاد تا ببینه اون سروصدا ها بخاطر چیه.
اصلا دلش نمیخواست حتی یک درجه از صدای ناله بیبیش پایین بره. پس شدت ضربه هاشو بیشتر کرد تا بتونه سریعتر تمومش کنه.
_ ددی، دارم میام!
رسما ناله های بکهیون به جیغ تبدیل شده بود و این اصلا برای هیچ کدومشون مهم نبود.
+ بیا بیبی! برای ددی بیا!
پسر کوچیکتر روی شکم دوست پسرش خالی شد و چند لحظه بعد، با منقبض شدن عضلاتش دور اون هیولا، چانیول هم به کام رسید.
رئیس مافیا خسته از فعالیت زیادشون، سرشو به مبل تکیه داد و پسرکش رو روی سینه ش خوابوند.

Trap "persian ver" [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora