از ماشین پیاده شدن و مستقیم به سمت عمارت حرکت کردن.
_ حواستون باشه این قضیه رو مثل راز پیش خودتون نگه دارید و چیزی به هیونی نگید. فهمیدید؟
فقط و فقط یه ذره مونده بود تا اسم دوست پسرش رو از تمام اون حرفای کثیف پاک کنه و لوهان رو به سزای عملش برسونه.
تائو یهویی ایستاد و با اشاره به جلوی عمارت، باعث شد چانیول و کای به سمتش برگردن و با هیکل آشنایی مواجه بشن.
-- اوپا!
= این دیگه اینجا چیکار میکنه؟
پوزخندی روی لب تائو نشست و ضربه ای به بازوی کای زد.
// خیلی وقت بود سر و کله ش پیدا نشده بود، فکر کردم مُرده و وجود نحسش از دنیا پاک شده.
رئیس مافیا آهی کشید و خودشو برای هر نوع دردسری آماده کرد. بعد از دعوا با عموش، انتظار داشت اون دختر از دو کیلومتری خونه ش هم رد نشه.
رز سریع خودشو به چانیول رسوند و با کنار زدن تائو، بازوی ورزیدشو بغل کرد.
+ چی میخوای؟
-- دلم برات تنگ شده بود، بخاطر همین اومدم ببینمت. دلت برام تنگ نشده بود؟
دو نفر کنارش از شدت لوسی و حال بهم زنی رفتار رز چشماشونو توی کاسه چرخوندن و عق ریزی زدن.
+ نمیدونم.
دستشو عقب کشید و به طرف عمارت حرکت کرد. فقط بخاطر اون یه ذره احترامی که هنوز توی دلش نسبت به عموش داشت، جواب قاطعی بهش نداده بود.
-- منظورت چیه که نمیدونی، اوپا؟ نمیدونی چقدر دلت برام تنگ شده؟
دختر عموش مثل جوجه اردک تند تند قدمای ریزشو برمیداشت و دنبالش میومد.
+ درواقع...
_ پارک فاکینگ چانیول!***
# هیونی!
کیونگسو و بکهیون با دستگاه کارائوکه کنسرت راه انداخته بودن و شیومین هم ذوق زده از صدای محشر اون دوتا، داشت تشویقشون میکرد.
با شنیدن صدای چن، سه تاشون به طرفش چرخیدن.
_ چیشده؟
# حدس بزن کی اینجاست؟
_ کی؟ یول برگشته؟
# نه، رز بیرون خونه ایستاده.
کیونگسو اخماشو توی هم کشید و بکهیون به خاطر شنیدن اسم اون مزاحم، چرخی به چشماش داد.
_ خب؟
# گفتم شاید دلت بخواد مثل دفعه پیش از خونه پرتش کنی بیرون.
_ تا وقتی انگشتش به یولِ من یا شماها نخوره، هیچ مشکلی نیست.
# اووووو! یولِ تو؟ کی هست حالا؟
لبخند خجالت زده ای روی لبش نشست.
_ بس کن، هیونگ!
کیونگسو با عصبانیت و اخم ترسناکی بلند شد و به سمت در رفت
= خودم میرم همه چیزو درست میکنم. یولِ تو هم قراره زود برسه خونه. شاید قبل از اینکه برسن، بتونم از خونه بیرون بندازمش.
_ صبر کن هیونگ، منم باهات میام.
تا از اتاق خارج شدن، چن با هیجان زیادی دستاشو بهم کوبوند.
# واو! قراره خوش بگذره!***
وقتی از عمارت خارج شدن، یهویی نگاهشون روی رز قفل شد.
اما اون تنها نبود...
بازوی چانیول رو سفت چسبیده بود و همراه تائو و کای، به سمت عمارت میومد. خون بکهیون با دیدن این صحنه رسما به جوش اومد.
_ هرزه کثافت! الا میرم بفـ...
کیونگسو سعی کرد قبل از اینکه اون حرف از دهن بکهیون در بیاد، جلوشو بگیره ولی کار از کار گذشته بود.
_ پارک فاکینگ چانیول!
با تمام زورش، هیونگشو کنار زد و با سرعت به طرف صحنه جرم دوید.
همه آدمایی که توی عمارت بودن، حتی بادیگارد ها و پرنده ها یهویی ساکت شدن و به اون صحنه عجیب زل زدن.
اون صدا واقعا از هیونی کیوت درومده بود؟
چانیول با لبخند مصنوعی سعی کرد بیبیشو آروم کنه، چون مطمئن بود تا چند ثانیه دیگه جنایت وحشتناکی رخ میده.
+ بیبی بذار حـ...
_ همین الان کون گندتو از این عمارت جمع میکنی میبری بیرون!
صورت بکهیون تبدیل به یه گوجه فرنگی بزرگ شده بود. هیچ کس حق نداشت به جز خودش به چانیول دست بزنه!
مرد بزرگتر سریع دست رز رو پرت کرد و خودشو به هیونی در حال سکتش رسوند.
رز متعجب از پرت شدنش، با کوبوندن پاهاش به زمین سراغ اون دوتا رفت.
-- اوپا!
چانیول با نفس تنگی بخاطر دویدنش، دست دوست پسرش رو گرفت تا اعصابش رو آروم کنه اما...
_ من بعدا باتو کار دارم، پارک فاکینگ چانیول!
مثل اینکه بیبیش خیلی عصبانی تر از این حرفا بود. حتی دست چانیولو پرت کرد و با حرص به رز خیره شد.
-- اوپا چرا منو پرت کردی اونور؟
_ نفهمیدی؟ پرتت کرد اونور چون من صداش زدم!
دختر مزاحم دستاشو توی سینش جمع کرد و پوزخندی صداداری زد.
-- دوباره تو؟
_ دقیقا، دوباره من! چه کوفتی از اینجا میخوای؟ توی خونه من و از دوست پسر من.
-- خونه تو؟ اینجا خونه چانیول اوپاست!
_ چانیول؟
بدون اینکه به عقب نگاه کنه، رئیس مافیا رو صدا زد.
_ جانم؟
چانیول خیلی واضح میتونست هاله تاریکی که دور بیبیش جمع شده بود رو ببینه. دلش میخواست رز رو بکشه، همه چیز تقصیر اون بود.
_ میتونی به این هرزه فاکی اطلاع بدی این خونه متعلق به کیه؟
_ حتما بیبی.
با پوزخند به سمت دختر عموش چرخید و با افتخار سینه ش رو سپر کرد.
+متاسفم رز، این خونه مال هیونیه.
-- چی؟ اما این خونه مال توئه اوپا!
+ من متعلق به دوست پسرمم و هرچیزی که برای منه، متعلق به اونم هست.
بکهیون پوزخند صداداری به دست های مشت شده دختر روبه روش زد.
_ شنیدی چی گفت؟ پس چرا هنوز قیافه نحست جلوی چشمامه و گورتو گم نکردی؟
-- فکر میکنی خیلی عالی هستی؟ فکر کردی میتونی از من ببری؟ اجازه نمیدم این بازیو برنده بشی!
_ عشق بازی نیست. این دقیقا همون چیزیه که نمیفهمی.
-- توی آشغال!
تقریبا نزدیک بکهیون شده بود تا با مشتاش حرصشو روی صورتش خالی کنه که کیونگسو جلوشو گرفت. بلافاصله جیغ رز بلند شد.
-- چطور جرئت میکنی؟
قبل از اینکه بتونه با ناخوناش روی صورت کیونگسو خش بندازه، با شدتِ سیلی روی زمین پرت شد.
همه شوکه شده به اون صحنه خیره بودن، حتی کیونگسو. مطمئن بود به رز سیلی نزده، پس کی بود؟
+ گمشو بیرون، رز!
همه با دهن باز به چانیول نگاه کردن. رئیسشون بالاخره جرئت کرده بود تو روی عموش بایسته؟
-- اوپا!
رز دستشو روی صورتش سرخش گذاشته بود که با داد چانیول از جا پرید.
+ کار من با تو تموم شده! تو به من، هیونی و تمام افراد اینجا بی احترامی کردی.
-- اما من خانواده توام. چطور میتونی بخاطر آدمای اینجا بهم سیلی بزنی؟
اشکاش روی صورت داغ کرده ش نشستن.
+ تو هیچوقت خانواده من نیستی! خانواده من افرادمن... اونا بخاطر خود من اینجان، دقیقا برخلاف تو و پدرت! پس بهتره قبل از اینکه به خانوادم بگم پرتت کنن بیرون، خودت بری.
ایستاد و با نفرت به بکهیون خیره شد، اون پسره اشغال با دستای گره شده توی سینه ش بهش پوزخند میزد.
"فکر کردی میتونی قسر در بری؟ تاوانشو پس میدی!"
پاهاشو روی زمین کوبوند و به طرف ماشینش رفت.
+ بریم داخل، بیبی.
با رفتن رز، چانیول دستاشو دور بکهیون حلقه کرد تا باهم داخل عمارت برن اما انتظار هرچیزی رو داشت به جز پس زده شدنش.
_ به من دست نزن!
بک با تنه محکمی از کنارش رد شد و داخل رفت.
+ بیبی؟!
چانیول سریع به طرفش دیوید اما توجهی نکرد. خیلی عالی بود که خود دوست پسرش این بار دست به کار شده بود و رز رو از خونه پرت کرده بود بیرون اما این چیزی از عصبانیتش کم نمیکرد.
چرا اجازه داد رز دستشو بگیره؟
چرا صبح روی تخت تنهاش گذاشت؟ حداقل بعد خواب بغلش میکرد!
همه درحالی که با تعجب به اون دوتا نگاه میکردن، بهم نزدیک شدن.
** من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم! چانیول بخاطر ما به رز سیلی زد.
= ولی باید زودتر اینکارو انجام میداد.
// شاید تحت تاثیر هیونی قرار گرفته... اون همیشه از ما دفاع میکنه، حتما فکر کرده مثل دوست پسرش باید بهمون اهمیت بده.
-- از وقتی هیونی اینجا اومده، یول هیونگ خیلی تغییر کرده. امیدوارم همیشه پیشش بمونه و خوشحالش کنه.
= بسه دیگه! بریم داخل.
همه با تشر کیونگسو، از رویاپردازی بیرون اومدن و به سمت عمارت راه افتادن.
YOU ARE READING
Trap "persian ver" [Complete]
Fanfictionبیون بکهیون... کیه که نشناستش؟! پولداره، بامزه س، خوشتیپه، خوشگله و هرکسی توی دانشگاه دوست داره اونو یکبار توی تختش داشته باشه. اما بکهیون دوست پسر خودشو داره! «سهون» متاسفانه بهترین دوستش، لوهان هم سهون رو دوست داره و میخواد بکهیون رو مجبور کنه تا...