♪DADDY♪

655 108 1
                                    

همه با خجالت نگاهشونو از هم میدزدیدن.
با اینکه روی پله ها ایستاده بودن ولی تک تک کلمات کوفتی و کینکای مضخرف اون دوتا عوضیو میشنیدن.
کای با سرفه کوتاهی توجه همه رو جلب کرد.
_ بنظرم باید به یول هیونگ بگیم اتاقشو عایق صدا کنه.
پوزخند شیطانی روی لب چن نشست.
# فقط قضیه این نیست... دارن بیبی-ددی بازی میکنن. صدای ناله های هیونیو میشنوید؟ خیلی سکسیه!
کیونگسو با آتیش چشماش اون منحرفو نشونه گرفت.
= پاشو برو خودت با یکی دیگه بیبی-ددی بازی بکن.
# من از این کینکا خوشم نمیاد.
تائو اخم کرد و محکم روی نرده کوبید تا حرفای بیخود اونا رو قطع کنه.
// خفه شید دیگه! خیلی زشت و بی ادبانه س ما وسط راه پله ها وایسادیم داریم صداشونو میشنویم. حریم خصوصی چی میشه پس؟
کیونگ صورت پوکر و ترسناکشو به طرفش چرخوند و یکی از ابروهاشو بالا انداخت.
= الان به ما گفتی خفه شیم؟
تائو که تازه فهمیده بود چه غلطی کرده، سعی کرد اون بحثو سریع جمع کنه.
// فقط داشتم میگفتم...
خوشبختانه چن نذاشت دونگسنگش با خرابکاری بیشتر خودشو به کشتن بده.
# ما به حریم شخصیشون تجاوز نکریم. اونا نمیتونن صداشونو کنترل کنن، ما فقط اینجا ایستادیم داریم حرف میزنیم.
// ولی ما فالگوش وایسادیم.
کیونگسو میخواست اون پاندای زشتو خفه کنه اما قوانین مزخرف عمارت چانیول این اجازه رو بهش نمیداد.
= آره، حق با توئه. بریم پایین شام بخوریم، اگه گرسنه شون باشه بعدا میان پایین خودشون یه چیزی میخورن.
بعد با صورت پوکرش، روشو چرخوند و از پله ها پایین رفت. وقتی اومدن کسی رو پشت سرش حس نکرد، به سمتشون برگشت و لبخند ترسناکی زد.
= یا همین الان میاید یا تک تکتونو با یه تیر خلاص میکنم.
تنها کسی که نترسید، بزرگترین هیونگشون بود.
-- برو پایین ما الان میایم.
به احترام هیونگ بودن شیومین، پوفی کرد و به راهش ادامه داد.
همه میدونستن وقتی کیونگسو راجب کشتن صحبت میکنه، اصلا شوخی نداره. اگه میگفت میکشتشون، قطعا همینکار رو میکرد.

***

تقریبا دو هفته ای میشد باهم قرار میذاشتن اما رابطشون بیشتر از بوسه جلو نرفته بود. دلش میخواست یه قدم بیشتر جلو برن اما مثل اینکه سهون هنوز آمادگی نداشت.
شاید هنوزم عاشق بکهیون بود...
به هرحال لوهان دیگه نمیتونست صبر کنه.
سهون مال خودش بود و با سکس میتونست رابطشونو محکم کنه. بخاطر همین نقشه کشیده بود اون شب توی نوشیدنی دوست پسرش دارو بریزه.
دوتاشون به اندازه کافی مشروب، سوجو، آبجو با پیتزا خورده بودن اما سهون نمیدونست حال خرابش بخاطر داروهاییه که لوهان توی نوشیدنیش ریخته.
داروها نسبتا تاثیر خودشونو روی مرد بلندتر گذاشته بودن.
آهی کشید، سرشو به مبل تکیه داد و با چشمای نیمه بسته به لوهان خیره شد. فکر میکرد مست شده ولی در واقع، تمام بدنش تحت تاثیر دارو بود.
-- لولو؟
= بله؟
پسر کوچیکتر هم توی همون وضعیت به مبل تکیه داده بود ولی بدون تاثیر هیچ دارویی، فقط نیمه مست بود.
-- خیلی خوشگلی...
نمیدونست چرا ولی عضوش هر لحظه به انفجار نزدیک تر میشد. توی اون لحظه تنها چیزی که میخواست، خالی کردن خودش بود.
لوهان ریز ریز خندید و خودشو به مستی زد.
= ممنون، توام خیلی جذابی.
از شدت گرمای درونش، تکونی به سرش داد و نفس عمیقی کشید.
"خدای من! چه بلایی داره سرم میاد؟"
خیلی تحریک شده بود و از ته دلش میخواست لوهانو بفاک بده. نکنه چون از وقتی با بکهیون بهم زده بود و هیچ رابطه ای نداشت، به این روز افتاده بود؟
پسر کوچیکتر دیگه طاقت نداشت...
فهمیده بود دارو کاملا تاثیر خودشو گذاشته ولی میخواست همه چیز سریعتر پیش بره، پس خودشو سمت سهون کشید.
بنظر میرسید خیلی توی موفقیت نقشه هاش شانس آورده. اگه میدونست با این روشا به خواسته هاش میرسه، زودتر انجامشون میداد.
تا وقتی با عشقش بود، هیچی براش ارزش نداشت.
حتی بکهیون!
اما برای سهون اون رابطه اسمش عشق بازی نبود، فقط یه سکس معمولی برای رفع نیازاش محسوب میشد.
تا وقتی بک طرف دوم رابطه هاش نبود، هیچ چیز واقعی بنظر نمیرسید. حتی با لوهان...
فقط خودش میدونست هنوزم عاشقانه بکهیونو دوست داره.

Trap "persian ver" [Complete]Место, где живут истории. Откройте их для себя