بوی اشتها برانگیزی که داخل آسانسور پیچیده بود، باعث شد نفس عمیقی بکشه. همسایشون مرغ سوخاری پخته بود؟! این واقعا انصاف نبود که اون نودل فوری بخوره و آجومای همسایه غذای موردعلاقهی جونگین رو.
کلیدش رو از کیفش بیرون آورد. پیادهروی کوتاهش تا خونه حسابی خسته و گشنهاش کرده بود. با ناامیدی در رو باز کرد و وقتی با چراغهای روشن آپارتمانشون مواجه شد، ابروهاش از شدت تعجب بالا رفت.
_ اومدی جونگینی؟!
سرش رو به سمت آشپزخونه؛ جایی که صدای مادرش میومد، چرخوند.
" اوما! خونهای؟!
پرسید و با دیدن مادرش چشمهاش برق زد.
_ امروز زودتر برگشتم!
با لبخند گفت و بارونی جونگین رو از دستش گرفت.
_ تا تو لباست رو عوض کنی، شام هم آماده ست.
" مرغ سوخاریه؟!
خانم کیم سر تکون داد و جونگین از شدت ذوق، خستگی رو فراموش کرد و به طرف اتاقش دوید.
_ کوچولوی شکموی من!
خاطرهای که از ذهنش رد شد، لبخند رو مهمون لبهاش کرد.
_ راستش رو بگو جونگینی دلت بیشتر برای من تنگ شده بود یا این شکلاتا؟!
قبلا به این شوخی شوهر مرحومش میخندید ولی حالا به زور میتونست جلوی گریه اش رو بگیره.
_ کاشکی میدونستی چقدر دلم برات تنگ شده جان!
***
YOU ARE READING
⛓جـدا نــشـدنــی⛓
Fanfiction⤦ فیکشن: 𝐈𝐍𝐒𝐄𝐏𝐀𝐑𝐀𝐁𝐋𝐄 ♡⃕ کاپلهای اصلی: کریسیول، سکای ♡⃕ کاپلهای فرعی: چاکی (چا اون وو×راکی)، سورپرایز ⤦ ژانر: امگاورس، تخیلی، رمنس، امپرگ ⤦ نویسنده: 𝐌𝐨𝐨𝐨𝐝_𝐤𝐢𝐥𝐥𝐞𝐫 ⤦ طراح کاور: 𝐇𝐚𝐫𝐚𝐭𝐚𝐡𝐮𝐠 ⤦ آپ: براساس شرط ووت ⊹ خـلاص...