Part16

544 110 23
                                    

سلام دوستان :))

ممکنه اول این پارت گیج بشین اما کم کم متوجه ماجرا میشین پس نگران نباشین ^^

ممنون که ووت میدین ❤

***

با برخورد به میز پشت سرش، تقریبا تعادلش رو از دست داد اما حلقه شدن دست‌های آلفا دور کمرش مانع از سقوطش شد. نگاه بی‌پناهش به جمعیتی بود که بی‌اعتنا به وجود اون مشغول خوشگذرونی بودن.

گرمای نفس‌های مرد رو؛ که هر لحظه بیشتر بهش نزدیک میشد، روی صورتش حس می‌کرد.

با تمام وجود دلش میخواست پسش بزنه یا ازش فاصله بگیره ولی نه دست‌هاش همکاری میکردن و نه پاهاش.

_ از چی میترسی گرگ کوچولو؟!

مرد آروم زمزمه کرد و لیسی به لاله‌ی گوشش زد که نفسش رو بند آورد.

_ قرار نیست بهت سخت بگیرم.

گیج شده به نیشخند مردی؛ که اسمش رو به یاد نمی‌آورد، زل زد. انگار تو مه غلیظی فرو رفته بود که قدرت هر حرکتی رو ازش سلب می‌کرد.

_ یادته بهت چی گفتم؟ به نظرت یک میلیون دلار میارزی؟

مرد دستش رو گرفت و بی اختیار دنبالش کشیده شد. اشک‌هاش صورتش رو خیس کرده بودن ولی توانی برای اعتراض یا حتی سوال پرسیدن نداشت.

_ مثل یه امگای مطیع و حرف گوش کن شدی. رقت انگیزه! شاید هم واقعا امگایی؟!

خنده تمسخرآمیز مرد باعث شد چشم‌هاش رو با نفرت ببنده. درونش پر از فریاد بود ولی صدایی از دهنش خارج نمیشد.

_ به هر حال هنوز از تاثیرش رو آلفاها مطمئن نیستم.

نگاهش به سمت شی شیشه‌ای و مشکی رنگ تو دست‌ مرد کشیده شد. سعی کرد نوشته‌های ریز روش رو بخونه اما با ورود به فضای بسته و تاریکی، تلاشش بی‌نتیجه باقی موند.

حتی نفهمید چطور از جمعیت سالن فاصله گرفته و سر از این مکان ناشناس در‌آورده. به هر حال هیچ چیزی به اراده‌ی اون پیش نمی‌رفت.

با رها شدن دستش، شوکه به اطرافش نگاه کرد. چشم‌هاش هنوز به تاریکی عادت نکرده بود.

_ برو!

واقعا خلاص شده بود؟ پاهاش جلوتر از ذهنش حرکت کردن اما چند قدم بیشتر دور نشده بود که دوباره بین حصار آغوش مرد گیر افتاد.

_ عزیزم فکر کردی به همین سادگی ازت میگذرم؟!

با بوسه خیس آلفا به گردنش، عرق سردی روی کمرش نشست.

⛓جـدا نــشـدنــی⛓Où les histoires vivent. Découvrez maintenant