¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
با یک دستش کمر امگای تو بغلش رو نوازش کرد و با دست دیگهاش بدن امگا رو بالاتر کشید تا سرش راحتتر روی شونهاش قرار بگیره.
مدتی میشد که به درمانگاه رسیده بودن اما چشمهای چانیول همچنان بسته بودن.
کریس ناراحت از به هوش نیومدن جفتش به دیوار پشت سرش تکیه داد. وضعیتی که توش گرفتار بود اصلا خوشایند نبود و باعث و بانی این اوضاع با بیخیالی روی صندلی لم داده بود.
سهون کلافه از چپ چپ نگاه کردنهای کریس، آبمیوهای که از بوفه خریده بود رو کنار گذاشت و در حالی که به یه صندلی اشاره میکرد رو به کریس گفت:
< نمیخوای بشینی؟ باور کن من راضی نیستم که اینجوری مثل اجل معلق بالای سرم وایستی!
کریس به صندلی مدنظر سهون که یه آلفا کنارش نشسته بود نگاهی انداخت و برای صدمین بار تو اون روز بختش رو لعنت کرد که با آلفای کم هوشی مثل سهون مجبوره سر و کله بزنه. طوری که فقط سهون بشنوه غرید:
/ خفه شو. ما رو جایی آوردی که پر از آلفاهای حشری کوفتیه و توقع داری راحت کنار یکیشون لش کنم؟
< مثل اینکه خود تو هم یکی از اون آلفاها هستی!
سهون نامحسوس به جلوی شلوار کریس که برآمده شده بود، اشاره کرد و راضی از نفسهای تند شده کریس که نشون از عصبانیتش میداد، لبخند زد.
/ فقط دهنت رو ببند اوه سهون قبل از اینکه خودم برات ببندمش!
کریس این بار بیتوجه به افراد حاضر تو درمانگاه، داد زد و سهون رو به این نتیجه رسوند که طعنه زدن به اون آلفا تو این موقعیت واقعا کار عاقلانهای نیست. پس با وجود اینکه علاقه داشت بیشتر کریس رو حرص بده جلوی زبونش رو گرفت و این کار رو به وقت دیگهای موکول کرد.
اگه به کریس میگفتن اجازه داره یه نفر رو سر به نیست کنه، تو این لحظه بدون شک و هیچ عذاب وجدانی، سهون رو انتخاب میکرد. بدن دردش هنوز به قوت خودش باقی بود و وقتی آلفای کوچیکتر با اعصابش بازی میکرد، بدتر هم میشد.