season 2 - part 9 - دوستت دارم🥀

2.3K 255 452
                                    


_فکر کنم واضح بهت گفتم یه مدت اینجا نباشی !

هوسوک جدی زمزمه کرد در حالی که از اتاق متعلق به یونگی خارج میشد ، دستی به لباس فرمش کشید و بی حوصله و همراه با اخمی که ناشی از افکار پراکنده ذهنیش بود ، اینبار نگاهش رو معطوف به جیمین کرد ک پوزخندی روی لبهاش شکل گرفت .
اون پسر بدون اینکه کوچکترین توجهی نسبت بهش داشته باشه ، بی حرف و ساکت از شیشه کوچک روی در به یونگی غرق خواب خیره مونده بود‌ و انگار همین حالت برای شدت گرفتن ضعف اعصابش کافی به نظر میرسید.

_از دوبار تکرار کردن یه موضوع متنفرم!

_ذاتا کسی هم ازت نخواست موضوعتو دوبار تکرار کنی چون قرار نیست توسط من اهمیتی به اون جمله ها داده بشه.

جیمین متقابلا با تمسخر لب زد و حالا کلافگی مطلق داخل صدا و چهره پزشک مقابلش رو به خوبی حس میکرد .

_ به اهمیتت نیازی ندارم وقتی با یه تماسم میتونم از این بیمارستان پرتت کنم بیرون.

هوسوک با تمسخر زمزمه کرد و با قدم برداشتن به سمت جلو و قرار گرفتن دقیقا مقابل پنجره ای که دید کاملی به داخل اتاق یونگی ایجاد میکرد ، توجه جیمین که حالا ناراضی و کمی عصبی به نظر میرسید رو به خودش جلب کرد.

_‌انجامش بده . چرا برای بیرون کردنم از این بیمارستان کوفتیت بهشون زنگ نمیزنی؟

_ تو دوسش داری؟

هوسوک بی توجه به نگاه جیمین که حالا رنگ تعجب و سوال به خودش گرفته بود ، خونسرد و در حالی که مستقیم به چشمهای پسر خیره شده بود ، جملاتش رو ادا کرد :

_میدونی اما قبولش نمیکنی .
هر دومون خوب میدونیم احساس نا امنی و خلا ذهنی که بخاطر منع کردن طرف مقابلت ایجاد میشه ، دلیلی جز وابستگی و عادت غیر قابل ترک یا اهمیت دادن بیش از حد به چیزی که ازش منع شدی نداره .
تو از حقیقت پررنگ ذهنیت منع میشی و یه اهرم فشار برای شکستن قانون توسط خودت ایجاد میشه . دنیای خاکستری که داری خودتو درگیرش میکنی ماه ها طول کشیده تا به این رنگ در بیاد !
تا از سیاهی کاملش خارج بشه.
سرپیچی تو میتونه این تاریکی رو برگردونه و من بخاطر احمقی مثل تو که داره همه ساخته های منو تو چند ثانیه خراب میکنی کنارم کلافه میشم چون این قانونِ لعنتی رو خودم نوشتم .

هوسوک خونسرد گفت در حالی که اینبار خودش نگاه از جیمین میگرفت و به یونگی غرق خواب چشم دوخت :

_من از اومدن به اینجا و قرار گرفتن مقابل مین یونگی منعت کردم ولی تو اهمیتی بهش ندادی و هنوز هم اینجایی!
حالا بگو ببینم پارک جیمین ، تو دوسش داری؟ وابسته ای یا بهش عادت کردی؟

_هیچکدوم . این چرندیات رو تموم کن. من فقط اینجام که بهش کمک کنم.

_ فکر می‌کنی ما کارِ دیگه ای میکنیم؟
نکنه ماهیت این مکان رو یادت رفته!
اینجا همون لوکیشنیه که ما کاراکتر ریچارد رو پشت سر گذاشتیم این طور نیست؟

Faded (محو شده)Where stories live. Discover now