_باید حرف بزنیم تهیونگ
نگاه مضطرب و پر از تشویشش رو به تهیونگ که با اخمی که لحظه لحظه بیشتر بین ابروهاش جا خوش میکرد انداخت ...
با لب های خشک شده و چشم هایی که فاصله زیادی تا نمدار شدن نداشتند با صدای ضعیفی نالید :_بابت... بابت... مادرت... متاسفم
_یکم دیر به فکر تاسف نیوفتادی پارک جیمین ؟ کدوم گوری بودی این همه مدت؟
تهیونگ با پوزخند و لحنی که عصبانیت به شدت داخلش حس میشد به وضوح جیمین رو توسط کنایه هاش مورد حمله قرار داده بود .
_اوضاع درستی نداشتم ، یکم کارام گره خورده بود .
وقتی جریانو فهیدم فقط تونستم خودمو برسونم اینجا ... متاسفم..دروغ میگفت ... جیمین از همه چیز باخبر بود اما مواجه با عمارت خالی سونگ مین و اون عکسهای لعنتی متصل به اتاق باعث میشد تا دچار دلشوره و حس عجیبی بشه ...اونقدر حس بد گرفته بود که تمام ریسکش رو به جون خرید و به عمارت تهیونگ پا گذاشته بود ... باید میفهمید دقیقا چه اتفاق لعنتی در حال رخ دادنه...
با استرس زمزمه کرد :_جونگکوک ...یعنی دنیل.. کجاست؟
جیمین با استرس سوالی که تمام مدت ذهنش رو درگیر کرده بود پرسید اما گند زده بود ، انقدر حس نگرانی و تشویش به روحش غالب شده بود که اسم واقعی اون پسر رو به زبون اورده بود ، اون هم جلوی تهیونگ...
تهیونگ که از شنیدن اسم جونگکوک اون هم از زبون جیمین شوکه شده بود ، به سرعت از سر جاش بلند شد و فاصله خودش رو با جیمین به یک قدم رسوند ، عصبانی بود ... جیمین از کجا درباره جونگکوکش میدونست؟
با حرص غرید :_منظورت از جونگکوک چیه ؟ یادم نمیاد این اسمو جلوت به کار برده باشم !
_نه... تهیونگ... من... منظورم...
تهیونگ که به نهایت درجه عصبانیت و کلافگی رسیده بود ، به سرعت چنگی به یقه جیمین انداخت ، چشم های پر از ترس و استرس جیمین به اعصابش چنگ مینداخت و به هیچ وجه حس خوبی از اون نگاه لعنتی نمیگرفت ... انقدر که داخل صورت فریاد کشید :
_کدوم منظور؟ گفتم بگو چی میدونی؟ ...حرف بزن._تهیونگ داری چیکار میکنی؟ خفش کردی.
هوسوک به سرعت خودش رو به اون دو رسونده بود و با هر زور و زحمتی که بود ، مشت تهیونگ رو از دور یقه های جیمین که چیزی تا خفه شدن ازش باقی نمونده بود انداخت :
_بردار دستتو تهیونگ ... جیمین اینجا چیکار میکنی ؟ کجا بودی این همه مدت چرا غیبت زده بود .
_حدسش سخت نیس ... اینکه اونم پشت سرم علیه من هزار تا کار کرده و خائنه حدسش سخت نیست.مگه نه؟
تهیونگ با چشم های به خون نشسته به جیمین خیره بود... چقدر باید از اطرافیانش ضربه میخورد و صدمه میدید ؟
چرا هیچکس باهاش رو راست نبود و همه سعی داشتن حقیقت های لعنتیشون رو ازش مخفی کنن؟
چقدر تنفر برانگیز بود که دور و ورش انقدر پر از دروغ و کلک شده بود ؟
CZYTASZ
Faded (محو شده)
Fanfictionافسر جئون جونگکوک بعد از کشته شدن خانوادش به بی رحمانه ترین شکل ممکن و گذروندن زجر آور ترین سال های عمرش بالاخره موفق میشه برای گرفتن انتقام به عنوان نفوذی وارد باندِ باعث و بانی تمام بدبختیاش ، کیم تهیونگ بشه ! ولی اگه حقایق اون چیزی نباشه که نشون...