part 10 - هُرمِ نفسِ تو🥀

2K 259 113
                                    

_یونا.... اون دختر خنده زیبایی داشت دقیقا مثل خودت!
شاید برای همین بازیش دادم مگه نه ؟

یونا ...
اسم خواهرش داخل سلول به سلول مغزش اکو میشد ، احساس میکرد داره به دره ای که انگار هیچ انتهایی براش وجود نداشت سقوط میکنه . حس سقوط به بی انتهایی محض ، جهنمی رو براش ساخته بود که داشت داخلش نابود میشد .

صدای عجیب و نامفهومی که انگار کاراکتر پشتش داشت با تک تک حرفایی که به زبون میاورد بیشتر خودشو معرفی میکرد .
جملات کم کم تو ذهنش آنالیز میشدن و هر لحظه انگار وزن کلمات سنگین تر روی دوشش قرار میگرفتن.

... بازی دادن عزیز ترینش؟
کل وجودش ب یکباره یخ کرد .
چشمهاشو بست.
اونقدر تلفن همراهو تو دستش فشار داده بود که هر لحظه ممکن بود به دو قسمت مساوی تقسیم شه .
خودش بود .
شکاری که خیلی وقته گمش کرده ،
حریفی که خیلی وقته داره بازیش میده .
دقیقا مثل خواهرش ...
درک کردن شرایط براش عذاب اور ترین کار ممکن بود .
خیلی ناگهانی چشم هاشو باز کرد و چند لحظه انگار تبدیل به شخصیتی شده بود که برای خودش هم تازگی داشت !
با لحن ترسناکی که واقعا برای خودشم غریبه بود فقط تونست جملشو شمرده شمرده بیان کنه :

_ بخاطر اینکه هنوز دستم بهت نرسیده احساس پیروزی بهت دست نده !
من با همون تبری که خودت ۸ سال پیش باهاش تیشه به ریشه زندگیم زدی نابودت میکنم قاتل عوضی!


و سکوت محض ...

بعد چند لحظه متوجه صدای خنده های عجیبی از پشت خط شد
اون خنده ها بیش از حد بیمارگونه بودن.
چند ثانیه بعد مکالمه لعنتیشون با جمله اون شخص نامعلوم به پایان رسید .

_ بی صبرانه منتظرم ... حریفِ سرکشِ من.

و صدای بوق ممتد...

مکالمه تموم شده بود.
صدای نفس های جونگکوک از عصبانیت و حمله عصبی که بهش دست داده بود هر لحظه بلند تر از لحظه قبل به گوش میرسید
جرقه ای داخل ذهنش زده شد ، اون عوضی از کجا متوجه خندش شده بود ؟
نگاهی به فضای روبروی تراس انداخت ...
جز کارخانه و آسمان خراش های روبروش چیزی دیده نمیشد.
یعنی اون عوضی تمام مدت مکالمشون جونگکوک رو تحت نظر داشته؟
تو کدوم یک از اون ساختمونا مستقر بود ؟
عصبی شده بود ولی میدونست تلاش بی فایدس .
اگه تا خود صبح هم دنبالش میگشت نمیتونست پیداش کنه . باید از دوربینای اون منطقه کمک میگرفت ، البته اگه مدرکی وجود داشت و دستشو میگرفت.
تپس قلب و لرزش دستاش هر لحظه بیشتر میشدن

_لعنت

جونگکوک با عصبانیت غرید ، بازم داشت دچار حمله عصبی میشد و الان واقعا زمانش نبود ، هیچ قرصی همراه خودش نداشت .
دستشو که مشت کرده بود روی قلبش فشار داد و بی حال کف تراس نشست و سعی کرد نفس هاشو منظم کنه ، به خودش نهیب زد :

Faded (محو شده)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن