چشماشو به زور باز کرد .بخاطر نور شدیدی که از پنجره خودشو به داخل اتاق و صورتش رسونده بود ، بیدار شده بود . مشخص بود اتاقش نورگیر ترین بخش اون عمارته چون طبق چیزایی که دیده بود اتاق تهیونگ مثل اتاق مرده ها بود و حتی یه پنجره هم نداشت ولی این اتاق انگار خیلی دلباز بود ،البته اگه اشیای اشرافی اتاق تهیونگو فاکتور میگرفت !
احساس کرختی میکرد . انگار تریلی از روش رد شده . اون حساسیت لعنتی حسابی داشت با اعصابش بازی میکرد .ترجیح داد اول دوش اب گرم بگیره تا حالش بهتر شه پس وارد حموم شد و بعد تنظیم حرارت دوش و آب گرمی که رو بدنش فرود می اومد احساس کرد داره جون تازه ای میگیره . داخل اون حموم پر بود از شامپو سر و شامپو بدن و لوسیون های مختلف . همون شامپوی بدن دیروزی رو که استفاده کرده بود و بوی لَوِندِر (اسطوخودوس) میداد رو برداشت و رو بدنش خالی کرد . این رایحه آرامش شدیدی بهش میداد و یکم از فضای تنش آوری که داشت دورش میکرد.
بعد از شستن سر و بدن و اتمام کارش حوله رو برداشت ودور خودش پیچید و از سرویس خارج شد.
طبق گفته اون خدمتکار از این به بعد همه وعده های غذایی باید داخل سالن غذاخوری کوفت میشد.
با اتفاق دیروز میشه گفت واقعا کوفتش شده بود .انگار همه چیز داخل این عمارت کوفتی نحس پیش میرفت.
بیخیال افکارش شدو به سمت کمد لباس پا تند کرد . شلوار کرم رنگ گشاد و خوش فرم و بافت نازک شکلاتی رنگ رو از کمد در آورد و اونارو پوشید .
نگاهی به خودش داخل آینه قدی متصل به کمد دیواری انداخت . زیر گردنش چندتا کهیر قرمز کمرنگ دیده میشد و برای همین بافت یقه بازی رو انتخاب کرده بود تا با زخماش برخورد پیدا نکنه .
نگاه کلی به اتاق انداخت که متوقف شد ، ورق یادداشی رو روی میز اتاق دید. به سمتش رفت ، نگاهی بهش انداخت.
متوجه شد یادداشت از طرف هوسوکه . طبق نوشته باید اون قرصی که کنار یادداشت و روی میز بود رو چند روز مصرف میکرد تا اثر حساسیت کاملا از بین میرفت. پوفی کرد و یدونه از قرصارو بدون آب داد بالا.
نگاهی به ساعت اتاق کرد. هفت و ده دقیقه صبح
به سمت سالن غذاخوری قدم برداشت . کسی اونجا نبود!
چه بهتر !! پس قرار نبود اینبار غذا تبدیل به زهرمار بشه .
همون خانمی که دیشب براشون غذا تدارک دیده بود با نگاه شرمنده اش به سمت جونگکوک قدم برداشت
جونگکوک بی مقدمه پرسید:
_ارباب کجاست
زن نگاهی از سر ناچاری به جونگکوک انداخت و لب زد :
_ایشون دو ساعت پیش از عمارت خارج شدن و دستور دادن به شما بگم که تا ظهر خودشونو میرسونن و تا اون موقع شما به کارهاتون برسید.
و با نگاه شرمنده ای اضافه کرد :
_متاسفم. نمیدونستم که به گردو حساسیت دارید.لطفا اگه موارد دیگه ای هم هست حتما به من اطلاع بدید تا کاملا رعایتش کنم.جونگکوک لبخند محوی زد ، کوتاهی از خودش بود چرا اون زن شرمنده شده بود ؟
_شما هیچ تقیری نداشتید . تقصیر خودم بود. نه ، به چیز دیگه ای حساسیت ندارم. ممنون .
CZYTASZ
Faded (محو شده)
Fanfictionافسر جئون جونگکوک بعد از کشته شدن خانوادش به بی رحمانه ترین شکل ممکن و گذروندن زجر آور ترین سال های عمرش بالاخره موفق میشه برای گرفتن انتقام به عنوان نفوذی وارد باندِ باعث و بانی تمام بدبختیاش ، کیم تهیونگ بشه ! ولی اگه حقایق اون چیزی نباشه که نشون...