05. مبهوت

1.2K 179 8
                                    

قلبش با بیشترین سرعت ممکن میکوبید و مطمعن نبود که صداش به گوش اون دونفر میرسه یا نه .. عرق سرد از گودی کمرش به سمت پایین میرفت و گونه هاش گر گرفته بود .
نفس عمیقی کشید و سعی کرد اروم باشه که بوی قهوه تلخ دوباره توی سرش پیچید . قطره های اشک توی چشمهاش جمع شده بودن و همین الان فقط به ی چیز فکر میکرد !
فرار ! باید میرفت ، نمیتونست بفهمه چه بلایی داره سرش میاد و خیلی ترسیده بود ...

قدمی به عقب برداشت که پاش به پایه ی صندلی گیر کرد و روی صندلی ؟ نه .. به پشت روی زمین افتاد
(- عاه لعنتی این عالی ترین برخورد اولیه با جفتم بود موچی(گرگش))
سعی کرد توی سریع ترین حالت ممکن توی جاش صاف بایسته و جلوی لرزش بدنش رو بگیره .

نگاهی به منشا همه ی این اتفاقات انداخت .. اون الفا کی بود، چرا اینطوری بهش زل زده بود ؟ هی صبر کن اصلا داشت به کجا نگاه میکرد؟

» یه زاویه خوب از باسنت بهم هدیه دادی امگا !
با شنیدن صداش حس های مختلفی رو تجربه کرد ..!
گونه هاش از خجالت سرخ شد و تا جای ممکن سرش رو داخل یقه اش فرو برد و با انگشت اشاره اش شروع به کندن کناره ی ناخون شست دستش کرد
احساسات مختلفی رو طی همین مدت زمان کم تجربه کرده بود ، خجالت ، بعد استرس و الان زیر اون نگاه داشت هارد میشد؟ اون لعنتی چه بلایی داشت سرش میاورد؟
(- با شنیدن دوباره ی اون صدای خش دار میتونم همین الان ارضا بشم جیمینا ..
- خفه شو گرگ احمق الان نههه
- اون مرد واقعا الفای منه؟ اون خیلی... فاکینگ هاته... )
با شنیدن دوباره ی صداش با چشمهایی گرد نگاهش رو به فرد سوم داخل اتاق که حضورش رو فراموش کرده بود داد !

» جیهوپ مطمعنی کمرش نیاز به معاینه نداره؟ اون باید سالم بمونه تا در اینده به مشکل نخوریم ..!

الفا نیشخندی زد و کاملا وارد اتاق شد و روبروی جیمین ایستاد .
تیپ دارکی که زده بود اونو کاملا شبیه به یک رییس مافیا میکرد . کت و شلوار مشکی و پیراهنی با یقه ی شل که تا اواسط سینه و پوست سفیدش رو کاملا سخاوتمندانه جلوی چشم اون دونفر قرار داده بود.

• چی.ی...؟
جیهوپ مات پرسید و به جیمین که از خجالت سرخ شده بود نگاهی انداخت ... پیدا شدن یک جفت دیگه برای جفت خودش! کمی زمان لازم داشت تا بتونه این موضوع رو هضم کنه! ولی چقدر زمان فاکی لازمه ؟

_ اینجا چخبره ؟

تنها الفای اتاق به سمت درب ورودی چرخید و با حس رایحه فرد مقابلش سنگینی زیادی رو روی سینه اش حس کرد
» تو !

تهیونگ به نگاه مات الفای جدید نگاهی کرد ، کمی تعجب و اضطراب رو توی نگاهش میخوند ، هرچیزی بجز فرمانبرداری! خوب ظاهرا یک الفای سرکش بود .

به سمت جیمین رفت و بازوش رو گرفت
_ جیمین چرا هنوز اینجایی؟ بیا باید بریم. دیر شده
- اما تهیونگ .. اون .. یعنی من .. ج ..
با شنیدن دوباره ی اون صدا لرزش زیادی رو توی بند بند وجودش حس میکرد
» امگا تو هیچ جا نمیری
تهیونگ نگاهی به الفای عصبی روبروش انداخت و جیمین که رنگش پریده بود
_اون لحن الفاییت روی اون تاثیری نداره . هه و چه کسی میخواد مانع بردن اون بشه ؟
» شوگا .. الفاش !

Bright Moon (Kv,Vk)Where stories live. Discover now