15. تاریکی

786 109 17
                                    

این پارت تقدیم به شما ، از حمایت هاتون ممنونم ♡⁩
کلمات داخل[ . ]براساس واقعیت و افسانه های یونان نوشته شده اند.
-----
صدای جیغ کودکانه ای همراه با خنده های مردانه ی کای و صدایی که براش غریبه بود رو از پشت سرش شنید

کوک دستش رو به دیوار گرفت و چرخید ، خودش رو برای یک ضربه محکم به طرف دیوار اماده کرده بود ! انگار وزن اون شیطونک کوچولو هم برای بدن ضعیفش زیادی بود

تهیونگ با بهت به پسربچه‌ی کیوتی که درست روبروی پاهاش قرار داشت نگاه کرد و الهه ای که با لبخند بینی کیوتش اش رو به بینی پسر کوچولو میکشید
+ سلام کیوتی من ، دلم برات تنگ شده بود
با محکم تر شدن حلقه ی دستهای کوچولو دور گردنش پسرک هلویی رو بیشتر در اغوشش حل کرد ، تکیه اش رو از دیوار گرفت و تهیونگ با تعجب به رد خون به جا مونده روی دیوار نگاه کرد
(-اون پسر... لعنتی...)

» عمو کوکییی ، توجا بودی ..
جونگکوک اما انگار هیچ اتفاقی نیافتاده با قدم هایی محکم به سمت شوگا رفت که داشت اون فسقلی رو که بهش چسبیده بود به بقیه معرفی میکرد با صدایی کودکانه جوابش رو داد

تهیونگ با حس قرارگرفتن فردی در کنارش، نگاه نگرانش رو از کوک گرفت پسری همراه با کای در کنارش قرار گرفته بود و شروع به صحبت کرد
$ الفا .. سهون هستم ، دستیار شخصی شما و منشی جدید شرکت
_ یک الفا .. ؟
اون از کی شروع به کار کرده بود .. در جواب سری تکون داد و با عذرخواهی ازشون فاصله گرفت ، باید امروز حتما به شرکت میرفت ولی اون پسر ، نگران حالش بود..

(چطور تونسته بود با نگاه کردن توی چشمهاش صداش رو بشنوه که ازش خواسته بود باوجود اون بچه حرفی نزنه!!)
نشانش میسوخت و این نشون دهنده ی یک چیز بود ، اون پسر که با لبخند نگاهش میکرد قطعا درد زیادی داشت...

اروم به طرف دکتر و لبخند درخشانش رفت و با عذرخواهی از نامجون ، ازش خواست به وضعیت پسر رسیدگی کنه ..

و بعد با لبخندبه طرف کوک رفت و رو به اون فسقلی کیوت گفت
_ سلامم و لبخند مستطیلی خاص خودشو زد ، پسر رایحه ی هلوی شیرینی داشت و با اون چشمهای گرد ، اونو یاد الهه کنارش می‌انداخت ..
جانگکوک اما انگار ضربان قلبش رو حس نمیکرد
(+اون کیوته .. کاش برای منم همینطور زیبا و واقعی لبخند میزد )

پسربچه نگاهی به پدرش و بعد به کوک انداخت ، از گردن کوک جدا و دستهاش رو به طرفش باز کرد
_ مینی بغل میخواد عمو ته ته 
تهیونگ ناباور تک خندی زد و به جیمین که میخندید، نگاهی انداخت
_اوه تو منو میشناسی ؟ این بچه برخلاف ددی اش خیلی کیوته
و در اغوشش کشید و به اخمهای شوگا توجهی نکرد

جیهوپ دست کوک رو توی دستهاش گرفت و بیتوجه به اخم دو الفایی که به دستهاشون زل زده بودند ، همراه با کوک به طرف اشپزخانه رفتند ..

Bright Moon (Kv,Vk)Where stories live. Discover now