به نظرتون اسم اصلی رو به • زاده شده در جهنم • تغییر بدم ؟ T-T
-----------------------------------------
کنار گهواره ی نوزاد نشسته بود و به صدای نق زدن های اون گوش میداد ، توی تخت کوچولوی ابی رنگش کمی دست و پا میزد و اروم چشمهاش رو باز و بسته میکرد ، چشمهای زیبا و کشیده اش قفل نگاه پسر کوچولوی روبروش شد ، اون دوباره اونجا بود ..
سرهمی ابی که تنش بود با خرس قهوه ای رنگ کیوتی که داشت اون رو درست شبیه به فرشته ها کرده بود ..
اونقدر کوچولو ، ناز و ظریف به نظر میرسید که میترسید در اغوشش بگیره که بندازتش یا بلایی سرش بیاره .. اروم بهش نگاه میکرد و به صدای نفس هاش گوش میداد تا مطمعن بشه از شدت کوچولو بودن نمیمیره!
اروم دستهاش رو به طرف نوزاد دراز کرد
با انگشت های کوچولوش انگشت اشاره ی پسر رو گرفت و به سمت دهانش برد+ تو خیلی کوچولویی ، نباید دست منو بخولی ! کفیثه !
هی، چرا از توی دهنش اب میاد؟ یعنی خراب شده؟ (بخوری-کثیفه)اخمهاش به طرز کیوتی از عدم درست بکار بردن کلمات توی هم رفت
+ منو ببین فسقلی، هی به من نگاه کن ، افلین (افرین) خب .!و موهای چتری و لخت روشنش رو از توی چشمهاش کنار زد
+ من خیلی بزرگممم فقط ی کوچولو باید تمرین کنم ^~^و با چشمهایی که در اثر لبخند هلالی شده بود و دندون های خرگوشیش رو به بچه نشون میداد ، به لب های کودک که حالا میخندید خیره شد .
صدای پایی شنید و سریعا دستش رو از میون انگشت های کوچولوش بیرون کشید ، با جدا شدن دستهاشون نوزاد شروع به گریه کردن کرد
+ هی کوچولو ، ببخشید .. خواهش میکنم .. گریه نکن
با بغض زمزمه کرد
+ اگه ادامه بدی به گریه کردن اونموقع .. اونموقع منم گریه میکنما !صدا نزدیکتر میشد ، سریع در گوشه ای خودش رو مخفی کرد
احساس خطر میکرد و اماده بود تا اگر خطری کوچولوش رو تهدید کرد سریع بیرون بیاد اما با دیدن چهره ی صاحب سایه، اروم گرفتیک امگا! اون فردی بود که کوچولوی زیباش رو بدنیا اورده بود
نفس های عمیقی میکشید و از ارامشی که اون فسقلی در اغوش پاپا داشت لذت میبرد ..اونهم دست نوازشی روی سرش میخواست .... ولی تا وقتی انگشت های کوچولوی اون نوزاد رو میون دستهاش داشت ، چیزی بیشتر نمیخواست .....
------------------------وقتش بود ! پسر کوچولوی دوستداشتنیش امروز پنج ساله میشد .. اروم و بی صدا روی لبه ی باغچه راه میرفت ، نگاهش رو به اون و لبخند کیوتش دوخته بود .. از روی لبه ی بیست سانتی سنگ فرش پایین پرید و روی دو پا فرود اومد ..
_ ارههههه ...دستهاش رو به شکل بالهای هواپیما در دو طرفش گرفت و شروع به دوویدن و چرخیدن به شکلی مارپیچ کرد ...
_ دینگ دینگ دونگ... هممممم همممم ...
اون کیوته (با خودش زمزمه کرد)
اروم و با لبخند پشت سرش راه میرفت و تک تک حرکاتش رو زیر نظر داشت .
ESTÁS LEYENDO
Bright Moon (Kv,Vk)
Hombres Lobo_ من ی آلفای سلطنتی فاکیام جئون ! +اگر تاچند لحظه دیگ روی پاهام نباشی کیم،کاری میکنم صدای ناله هات به گوش کل افراد پک ات برسه !! ... _فقط .. خب این اولین باره ک .. +که یک الهه میبینی؟ شاید شما منو یک خدا صدا میزنید؟ درسته!؟ ... -من..من.. حسش نمیکنم...