p2

9 1 0
                                    

میشد کلمات رو بوسید؟... صاحب اون کلمات رو چی؟
روی تخت نشسته بود و منتظر بودیم دکتر بیاد....
دستش افتاده بود رو تخت ولی، مدام با اونیکی دست سالم سعی میکرد استین کاپشنشو درست کنه.
انگار نه انگار درد میکشید با چشمهای کنجکاو همه جارو نگاه میکرد، چشمام خسته شد انقدر به صورت زخمی و گلِی اش نگاه کردم...
پاکت سیگارو از جیبم دراوردم و یه نخ بیرون کشیدم و گذاشتم بین لبام، دوباره صداش شنیده شد

+نمیدونی الان کجاییم؟

_چرا میدونم!

+خب پس اون سیگار بین لبات چی میگه؟!

_اگر اونقدر تو بارون تند نمیدوییدی الان اینجا نبودم!

با ابروهای بالا پریده همینجوری زل زده بودیم به هم....
بخاطرش مجبور شدم در مغازرو ببندم! توقع داشت ازش عذرخواهی هم کنم؟ چرا چشماش اونقدر قرمز بود؟ چرا زیر چشماش انقدر کبود بود؟ چرا دستاش میلرزید؟
دکتر با روپوش سفید اومد و دیگه بهش نگاه نکردم...
فقط چشمام به یچیز بود،پیدا شدن رد سرنگ و کبودی روی رگاش وقتی لباسشو میشکافتن! اولش دکتر زیر چشمی و با تعجب بهش یه نگاه انداخت ولی اون به داشت برای یه دختر بچه شکلک درمیاورد.روبروش نشست و مشغول گچ گرفتن شد.

×چیشد که شیکست؟

تا اومد حرف بزنه بجاش گفتم

_تند دویید، افتاد زمین!

ابروهای دکتره پرید بالا، ابروهای اونم.

نمیدونم.....بدجوری انگار همه چیز بهم ریخته بود.من عادت داشتم به روتین یکنواخت زندگیم... به روزای اروم و کسل کننده...
نه این چیزای جدید و غافلگیر کننده! اون.. چشماش کسل کننده نبود!

×خیل خب تموم شد

از جاش بلند شد و رفتیم سمت در خروج که یهو یادم افتاد باید پولو پرداخت کنم. من برگشتم داخل و اون همونجا منتظر موند، یعنی داشت میرفت و پشت سرشم نگاه نمیکرد، ولی گرفتمش و گفتم صبر کنه. چون من مقصر بودم خودم رفتم پولشو بدم.

×اسمشون؟

_اسم....هوی پسر...

با گیجی سمتم برگشت.

_اسمت چیه؟

+جونگکوک...جئون جونگکوک.!

فرم رو پر کردم و برگشتم سمتش.
جئون جونگکوک.....جلوی در بیمارستان، با یه لباس مشگی نازک و دست گچ گرفته درحالیکه زیر بارون خیس شده بود، وایستاده بود و نگاهم میکرد.
هوا بدجوری سرد بود،اونم که مجبور بود کاپشنشو در بیاره. منم الان ماشین نداشتم.....بلخره هرجوری که شد کاپشنشو که پاره شده بود انداختم دورش.

_میخوای با موتور من بریم؟

+شما مشکلی نداری؟

_نه.
اینبار ارومتر از همیشه، میروندم.نورهای رنگی تو چاله ابهای اسفالت همه جارو روشن میکردن و به رنگین کمون از قعر زمین تا بالاترین آسمون جلومون نمایان میشد.
جلوی کافه گفت نگه دارم دقیقا اونطرف خیابون روبروی گل فروشیم گفت نگه دارم!

_اینجا کاری داری‌؟

+اینجا محل کار منه.....درواقع تازه باز شده....

پیاده شدم و همراهش رفتم داخل. دیوارای سفید پر از گل و گلدون...با صندلیای سبز و پنجره چوبی....خیلی باحال بود!فقط یه ویوی لب دریا میخواست!کافه ای که اون توش کار میکنه.

_سلیقه خودته؟

داشت با خم کردن شونه اش سعی میکرد که کاپشنشو
دربیاره.

+شمام اون گلفروشی روبرو کار میکنید؟

_من، اره...

یه نگاه به کرکره بسته اونور خیابون انداختم. باید میرفتم سرکارم.
جوابمو نداد...به هرحال مهم نیست....
پشت کانتر داشت کافی درست میکرد...یه لحظه با خودم فک کردم، بد نبود یکم بیشتر میشستم. به هرحال که سالی یکبارم مشتری برام نمیومد!
با سینی کافی ها نشست روبروم.
چرا اون لبخند لعنتی همش رو لبش بود؟ عضله های صورتش خشک نمیشدن؟....
کمی از کافی گرمو مزه مزه کردم....خوب بود.

یهو دستشو اورد جلو

+من جئون جونگکوکم

دستشو گرفتم.نرم نبود...حتی گرم هم نبود....دوباره یاد جای سوزن روی دستش افتادم.نگاهش کردم، مشتاق بود... بر خلاف من... من میخواستم یجا اروم و بی سروصدا بمیرم...هیچکسم نفهمه.

_منم کیم تهیونگ !

+خوشبختم.

الان چی میچسبید؟ افرین...سیگار....بلخره بین لبام قرار گرفت و دودش تو هوا رقص کنان محو میشد....انگار که یکی برای اخرین بار تو عمرش میرقصه و میرقصه و همونجا روح از بدنش جدا میشه! خیلی بی اختیار و در یک حرکت ناگهانی، اشاره کردم به دستش و گفتم.

_متاسفم بخاطر اتفاقی که افتاد!

+نه اصلا...‌مشکلی نیست! راستش عادت کردم!

_به افتادن رو زمین و شکستن دست؟

+یجورایی.....درواقع به کتک خوردن!

بهش نمیومد کتک خور باشه......شاید اون کبودی زیر چشمشم.....اصن به منچه!
دستی میون موهای وز شدع و گره خوردم کشیدم تا از جلوی چشمام برن کنار.

_به هرحال متاسفم!

دیگه حرفی نزد و خیره شد بهم با همون لبخند لعنتیش.
راستش دروغ نگم یکم معذب شدم.... یکم نگاهش کردم.
انگار قصد نداشت حرف بزنه.... چه مرگش شده بود ؟!ولی سکوتش خوب بود... اما نه وقتی دوتا فیلتر سیگار بسوزونی و همچنان حتی درحالیکه داره نوشیدنیشو میخوره با لبخند بهت خیره بشه!

_اممم....چیزی شده؟

دست گذاشت کنار لبش.....یعنی چی؟

_متوجه نمیشم!

+اینجا کنار لبتون ژل اصلاحه!.... صورتتونم گِلیه

سریع دستمو کشیدم همونجایی که گفته بود.
لعنتی لعنتی....‌یعنی اون جیهیون عقب مونده منو ندید که بخواد بهم بگه....کل بیمارستان با اون سروضع دیدنم،این چرا الان گفت؟ چرا زودتر نگفت.....چند نفر منو اینطوری دیدن؟
اروم اروم سرمو تکون دادم و نفسی عمیق کشیدم.
به دستم نگاه کردم که وقتی موهامو فرستادم عقب، رد گل مونده بود روش.
دیگه نتونستم تحمل کنم،سریع ازجام بلند شدم و رفتم سمت در

+اگر کاری داشتین حتما بگین!

_توهم همینطور!

استخون به استخون....صدا به صدا.... قلب به....خون
خنده اش... به اشکهام....مرهم به زخم... خنجر به زخم
مرهم بود یا زخم؟

*Mio caro» Where stories live. Discover now