p20

2 1 0
                                    


+ولی واقعا احساس میکنم دستام بوی خون گرفتن!

صداش توی اون صدای سرسام اور موسیقی گم میشد و بزور میشنیدم
چشماش زیر نورهای بنفش و قرمز عجیب بودن...انگار ادمیزاد نبود.... انگار نمیتونست یجا ثابت بمونه، مدام میخندید یا سکسکه میکرد. یهو دستشو اورد جلو کم مونده بود بره تو چشمام.

+بو کن....

_بکش اونور.....

+نگاه کن تازه یذره هم قرمزه.

_خون نیس! الکله.اصن چجوری میتونی ببینی؟

+بعضی وقتا هویج میخورم.....بعد میرم جلو آینه ادای خرگوشارو در میارم اینطوری....

دوس ندارم بگم اون لحظه قیافش چجوری شد، حتی یادمه با تمام وجودم سعی میکردم نگاهش نکنم...درحالیکه کمرشو گرفته بودم تا از صندلی نیفته
و سیگارِ من بین لبهاش میسوخت....

_خیل خب باشه، فهمیدم.

به عنوان تشکر بابت تمیز کردنِ ماشینم آورده بودمش بار.. همون بارِ همیشگی.
حواسم بود که صاحبش ازونسر چجوری نگاهمون میکنه.....شاید ازم کینه داشت.. به هرحال که کسی ازم دلخوشی نداشت، حتی خودم!
بجز اون... اونی که تا حدِ مرگ کنارم مست بود و سعی میکرد برای مرد غریبه کناریش شکل خرگوش دربیاره چون من بهش اهمیت نداده بودم، دستهای عرق کرده اش بازومو میسوزوند... خاکستر میکرد....
میخندید و دهنش تا نزدیک پاره شدن میرفت ولی من صدایی نمیشنیدم انگار داشت خفه میشد.دستهای خونالود. لیوانو کوبید روی بارو با اخم درحالی که سعی میکرد تعادلشو روی استند چیر حفظ کنه سمت پسری که پشت بار وایستاده بود داد زد

+یه چیز قوی تر بده....این دیگه چه کوفتی بود منکه بچه دبیرستانی نیستم!

پسره اومد جلو و با ابروهای بالا رفته نگاهم کرد منم به نشونه منفی سر تکون دادم، نمیخواستم اینجا بمیره.... نمیخواستم بیهوش بشه... چشماش بسته بشه
اروم سرمو چرخوندمو بهش گفتم بجاش اب بیاره.
یدفعه محکم زد رو پام، تمام توجهم سمتش جلب شد

+لعنتی، واقعا یه لحظه فکر کردم زنته.... خیلی هول کرده بودی.....

سیگار داشت انگشتاشو میسوزوند، ازش گرفتم
دودشو تو صورتم فوت کرد. چشمام سوخت و اون خندید.

+واقعا تو.... شما...

همونطور که داشت واسه خودش حرف میزد چرخیدمو به اونایی که وسط بودن نگاه کردم.... هیچکس تو حال خودش نبود....همه از یچیزی فرار کرده بودن.... درسته میتونستم ازونجا یه عالمه دختر رو نشون کنم ولی احساس کردم اونشب حسش نیست به هرحال فعلا یکیو زیر نظر داشتم.
یه دختر که تا چند لحظه قبلش داشت به طور خیلی داغونی میرقصید یهو پخش زمین شده و داشت بالا میاورد.....یسریام که داشتن همونجا همو میکردن
یسریا کتک میخوردن.. یسریا میخندیدن.. یسریا الکل سر میکشیدن و گریه میگردن... یسریام کوکائین لاین میکردن.... من؟
من اومده بودم که فقط.......فقط...«اون»
حس گرفته شدن دستام و بعد لمس پوست یخ و پر از زخمش زیر انگشتام..... باعث شد با چشمای گرد برگردم سمتش

*Mio caro» Where stories live. Discover now