p29

3 1 0
                                    

اون تنها بود...... اونقدر که انگار رقیب ماه بود..رقیبِ زخمی....حتی زخماشم قشنگ بودن!

+دستتو قشنگ بگیر بالا!

اخم کرده و جدی بود وقتی داشت به دستام که بالشتو گرفته بودم مشت.....
اونقدر ضربه هاش قوی بود که میرفتم عقب.

+همیشه عین دیوار محکمیاا!! حالا الان شل شدی هی تکون میخوری.

_تورو میبینم پاهام شل میشه.

تمرکزش از دست رفت....از میون اون موهای بهم ریخته اش نگاهم انداخت... تمرکزم از دست رفت!
نفهمیدم.....فکم جابجا شد!.... مشتش محکم فرود اومده بود تو صورتم!.....
افتادم زمین و دهنم پر از طعم خون شد. مشتش محکم بود.بدو بدو رفت یه کیسه یخ از یخچال برداشت و گذاشت روی صورتم.

+نباید دستتو میاوردی پایین!!

_تو حواست پرت شد!

لباس خیس از عرقشو دراورد و باند دستاشو باز کرد، انگار عصبی شده بود. نورِ ماه افتاده بود رو صورتش...
یه طرف صورتمو کامل حس نمیکردم. شانس آوردم گردنم نشکست.

+خب چرا وسط تمرین همچین حرفی بهم میزنی؟؟

_خیلی ببخشید!!  ازین به بعد بهت فوحش میدم!

ازجام بلند شدم رفتم جلوی آینه........ بنفش و قرمز...
قرمز مشکی.... بنفش و مشکی.... چه اثر هنری خلق کرد این پسر...!!

نگاهش کردم... داشت خون روی زمینو پاک میکرد.

_خیلی بدم نشده!

خندید.... صدای خنده اش توی خونه من میپیچید.. خونه ای که عین تابوت بود و بوی مرگ میداد....

+به هرحال رد مشتِ من!!

یذره رفتم نزدیکتر و معلوم شد که با لباسش داره زمینو تمیز میکنه

_برای چی لباستو کثیف میکنی!!

+حال نداشتم برم دستمال بیارم.

_خب میگفتی من بیارم.

نشستم کنار پاش.... دست گذاشت روی گونه کبود و ورم کرده ام..... دست گذاشتم روی زخمای تنش.

+میخوای بریم دکتر؟؟

_نه.....طوری نیست.

+حداقل خون توی دهنتو قورت نده!

از جاش بلند شد رفت سمت حموم.....کل تنش برق میزد از عرق.

خون توی دهنمو قورت دادم. نگاه کردم به تلویزیون
یه جنازه که توسط حیوونا خورده شده و قابل شناسایی نیست تازه پیدا کردن!
تلفنم زنگ خورد.

_بله؟

×تهیونگ...

_هوصوک؟ چرا صدات اینطوریه؟

×گوش کن مرد.....

_چیشده.؟

×اه... لعنت بهش...

*Mio caro» Onde histórias criam vida. Descubra agora