p26

3 1 0
                                    

《من روحم رو بخاطرِ عشقِ مردی، درون خاک ریختم
که قریب الموت بود درحالی که میخواست برای همیشه زندگی کنه......سنت اگوستین》

_ببرش...ببرش یجایی که دور باشه، از همه چی!

×معلوم هست چی،میگی؟ کجا ببرمش؟ از،چی دور باشه؟

صدای بلند موزیک نمیذاشت حرفهای همو واضح بشنویم.

_ازین اوضاع نکبتیش! چه میدونم....برو هرجا....فقط ببرش

×اون تهیونه، خواهرِ تو...واقعا فکر کردی قبول میکنه که بامن بیاد؟

_احمق اون از همون روزی که رفتی منتظرته!

× تو از کجا میدونی؟

_ همیشه رنگ رژی که برای تولدش خریده بودی، روی لباشه!

×ولی اون....

&شما دوتا چی زر زر میکنید باهم؟

÷ سرت تو کون خودت باشه مین!

&اگر تو درش بیاری من میتونم بکنم توش.

جین ساکت بود...داشت بدجوری با خودش کلنجار میرفت

×دستتو چرا باند بستی؟

_یکی با چاقو زدتم!

×چیی؟ چرا؟ کی؟

_مهم نیست....خلافکار بود!

×گردنتم زخمه!

_کارِ همون خلافکاره اس!

رد زخمهاش رو تنم بود... رو تنم موند!

×ازون پسره چه خبر؟

_جونگکوک؟...... فقط همینو بگم که انقدر روانیه ممکنه یروز برم خونه و بفهمم روی لبه پشت بوم وایستاده و میخواد تلاش کنه که پرواز کنه! حتی یه وقتایی ازش میترسم.

چشم چرخوندمو نگاهش کردم.....که چجوری دور از من کنار یسری آدم غریبه و اشغال.. باهم یسری چیزا رد وبدل میکردن... یچیزایی مثل پول و بسته پودر سفید رنگ..... یچیزایی مثل اخم و حرص....انگار خوب بلد بود چجوری با همچین آدمایی ارتباط بگیره. هیچوقت ازش نپرسیدم.

×فاک مرد..... پس خونت رسما دیوونه خونس هردوتون روانی این.... خداروشکر که هیچوقت قرار نیست بیام خونت....

_سه روزه مدام پیله کرده بریم شهربازی!

×خب برید.

_ من از ارتفاع میترسم و اون لعنتی دقیقا میخواد بره سوار چرخ فلک بشه!

×خب تو سوار نشو.

_ و اگر یهو ازونجا سعی کرد خودشو بندازه پایین؟

×اوه.....این بده!

_اره خلاصه اوضاع بدجوری بیریخته.

×بنظرت زیاد خورده؟

_ دیگه بهش عادت کردم.

با یه دختر میرقصید....حتی نمیدونست که اون دختره کیه....شاد بود.... مست بود...
دیگه حرفی نزدیمو و فقط چشم دوختیم به پسری که مثه روانیا اون وسط داشت هنر نمایی میکرد...
پسرِ روانیِ من!
تعجبیم نداشت که چرا اون پسره ولش کرده بود.
به هرحال زندگی و کنار اومدن با یه ادم فضایی کار هرکسی نبود! ادم فضاییِ من.....
تنه اش خورد به یکی و نوشیدنی ریخت رو لباسش
بحثشون داشت بال میگرفت که سریع جداشون کردم
توراه برگشت سوار موتورم کامل افتاده بود رومن....
ولی از اینه میدیدم که دستشو تو هوا گرفته بود....
میترسیدم یهو از،پشت بیفته.

*Mio caro» Where stories live. Discover now