p3

4 0 0
                                    

این یکی هم رفت....خسته رو صندلی وا رفتم، صدای قژ قژش بلند شد... اونم قدیمی بود، مثل خودم،یک هفته مدوام چشم باز میکردم بارون بود و اخرینچیزی که میشنیدم برخورد قطرات بارون به پنجره. زل زدم به کافه مقابلم که نصفش بخاطر درختا قابل دید نبود.....ماشینای مزاحم نمیزاشتن درست ببینمش..... بارونم که قصد بند اومدن نداشت، انگار حالا که فهمیدم اون دقیقل جلوی چشمامه حتما خودم باید ببینمش! بارونمیو تنم کردم کلاهشو انداختمو رفتم جلوی در وایستادم...اب توی کفشمو پایین شلوارمو خیس میکرد. سرما که به پهلوم میخورد بیشتر تیر میکشید،چند روز قبل که از کافه زدم بیرون و رفتم خونه، تو اینه حموم چشمم خورد به کبودی... نصف سمت راست بدنم بنفش و سیاه شده بود،وقتی سعی میکردم باند دورش بپیچم تنها یچیز میومد تو ذهنم، مگه یه معتاد چقدر زور داره؟شانس اوردم جاییم نشکست!
تو طول مدتی که داشتم نگاهش میکردم سه تا رول سیگار افتاد رو زمین....چقدرم پر انرژی ازین میز به اون میز میرفت.....خیلی شلوغ بود، الانم که هوا بارونی....جون میداد واسه همین قرارای عاشقانه تو کافه.....خسته نمیشد؟ حتما اونم واسه خودش یکیو داره از چشماش معلوم بود،من میدونم چشمای عاشق چجورین....فقط من بدبختم که هیچکیو ندارم
چرا دارم ....اون تهیون اویزون!...اه لعنتی حوصلشو ندارم.
حواسم نبود اونقدر اونجا ایستاده بودم که دیگه پاهامو حس نمیکردم.... بجز یکی دو نفر دیگه مشتری برام نیمد. به گلای پژمرده یه نگاه انداختم و برای اخرین بار چشم چرخوندم سمت پسرک تو کافه اونطرف خیابون. سرما تو کل استخونام پیچیده بود نتونستم بیشتر اونجا بمونم درو قفل کردم و سوار ماشین شدم.
پاهام تو اون کفش لعنتی خیس و بیحس شده بود. پرتشون کردم یه طرفی و رفتم داخل .هرچی تنم بودو دراوردم و انداختم رو مبل،هیچ اهمیت نمیدادم که کل زمینو خیس اب و کثیف کردم. بدنم انگار زیر تریلی رفته بود. ولو شدم رو مبل و چشمامو بستم. صدای داد و بیداد همسایه بقلی مثل همیشه بلند شد.....یه چیز محکمی به دیوار خورد و صدای گوش خراش زن تو کل ساختمون پیچید....فکر کنم یکیشون مرد!...
سیگارو روشن کردم.....تنها همدمم تو اینروزا ! چقدر مزخرف.چشمم خیره به سقف نم زده اشپزخونه بود که
صدای انداختن کلید تو قفل در و باز شدنش و لحظه ای بعد صدای تق تق تو مخی پاشنه های بلندش روی سرامیکای کثیف و سرد خونم.بوی اون ادکلن مردونه زنندش باعث میشد مغزم تیر بکشه! تهیونِ حیوون!

+مامان گفت هنوز پولو نریختی به حسابش!

_وقت نکردم....بعدا میریزم!

+اگر فردا بریزن جلو در...

_یجوری حرف میزنی انگار من قمار کردمو شماها دارین پولشو میدین!

+عوضی ....اون مادرته.. من خواهرتم!اگر بلایی سرمون بی..ــ

_یه مادر قمارباز و یه خواهر هرزه..!

+اشغال..!

_گمشو!

صدای نفسهای لرزون و خشمگینش حتی به گوش منم میرسید.....به درک!درو محکم کوبید.... ممکن بود از جاش کنده بشه..... تا لحظه اخر که سمت در میرفت نگاهش نکردم، لباس کوتاه و زننده و موهای طلایی که پایینش سوخته بود، لحظه اخر تونستم رد زخم بزرگی رو پشت رون پاش ببینم....زخمی که با هیچ چیزی پوشونده نمیشد.
مادرم بعد از مرگه مزخرف بابام به وسیله هروئین،قمار کرد انقدر که کل زندگیمونو از دست دادیم.....من ازون گه دونی زدم بیرون چون درازای طلب مادرم منو میخواستن کثافتا! کار پیدا کردمو ......بدهیای مادرمو خرج زندگیشو با خواهرم میدم...خواهرم که شد یه روسپی بیچاره......منم شدم یه ادم که هیچکسیو نداره.....پنج سال مثل بابام معتاد هروئین شدم ولی ترک کردم! زندگیم داشت به گه کشیده میشد.....ولی الان انگار اوضاع بدتره.....
باصدای جوش اومدن اب از گذشته لجنزارم پزت شدم بیرون و رفتم سمت اشپرخونه....اشپزخونه ای با پنجتا کابینت و یه یخچال و گاز رومیزی.
اره میدونم....اوضام بدجوری داغونه!
چون نصف پولی که درمیارم و باید بریزم تو حلق اون طلبکارای لعنتی که دهنشونو ببندن!.. گلفروشی زیاد مشتری نداره... من زیاد درامد خوبی ندارم، بعضی وقتا فقط اونقدری درمیارم که شب گشنه نخوابم!
کاسه رامیونو گذاشتم رو میزو تلویزیونو روشن کردم. صدای گوینده اخبارو تا ته زیاد کردم....میگفت یه قاتل سریالی پیدا شده که بیشتر مقتولاش دخترای جوون و یک شکلن! جدید که......پنج سالی میشد نتونستن گیرش بندازن .چقدر تکراری! ایده جدیدی نداشت برای به قتل رسوندن؟!

*Mio caro» Where stories live. Discover now