دقیقا مقابل چشمهامون ماه بود و برج نامسانی که دور بود... و چرخ فلک....
_باور کن اگر اون بالا کاری بکنی.....اگر کاری بکنی....
+نمیدونی میخوای چیکار کنی....چون نمیتونی کاری بکنی!
_خیل خب پس برمیگردیم.
سرمو انداختم پایین و راهمو کشیدم رفتم....یخورده که دور شدم فهمیدم کنارم نیست، برگشتم سمتش....
میون اون جمعیت با بستنی توی دستش و سویشرت نارنجی شبرنگش همینجوری مثه سربازای شکست خورده وایستاده بود و نگاهم میکرد....بهش گفتم اینو نپوشه ولی گوش نکرد.....تو شب عین یه گوله آتیش بین جمعیت میموند!
چشماشو میتونستم ببینم ازون فاصله و لعنت بهش..... سیگارو پرت کردم زمینو برگشتم.نهایتش خودشو مینداخت و منم همراهش میپریدم!
ازون بالا.....اون خونه های کوچولو و نورای کوچولو تر... و منیکه اولش از ترس خشک شده بودم.ما بودیم و سکوت و ستارهایی که مدام بهشون نزدیکتر میشدیم.
با گل نارسیس تو دستش ور میرفت+چرا نارسیس؟ توکه میدونی من رز ابی دوس دارم.
_ چون خودم نارسیس دوس دارم، میخوام یاد من بیفتی.
مثلا میخواست ادامو دربیاره، جلوی خندمو نگرفتم چون اصن خندم نگرفت تو اون موقعیت.
یهو از جاش بلند شد و دستاشو باز کرد+جهان زیر پامونه!
_بخدا قسم جئون جونگکوک! بشین سرجات.
+ببین الان به اسمون نزدیکتر شدیم.....ماهو ببین!
چهره اش جدی شد و زل زد به آسمون.
_بشین!
+...... باید پرواز کنم.
_نه!
+داره صدام میکنه
داشت پاشو میزاشت روی لبه کابین که سریع لباسشو گرفتم و نشوندمش.
+ باور کن برمیگردم خونه!
_برگرد..... سیگار به منم بده.
کل تایمی که توی چرخ فلک بودیم، اون نگاهش به زیر پاش بودو من نگاهم به اون و دود سیگاری که،از،بین لباش میرقصید و محو میشد.
+بریم سوار قایق بشیم!
_بمیرمم نمیام.
+میای....
پاهام از بس پدال زده بودیم درد گرفته بود چون اون جناب هر چند لحظه یبار محو دریاچه و موج هاش میشد و فراموش میکرد که دونفریم!
_بستنیت اب شد!
+مالِ تو.
اونشب سه تا بستنی خوردم.
+بنظرت بریم زیر آب، چه رنگی میشیم؟ سبز؟ آبی؟ خاکستری؟
_رنگِ خودمون.
YOU ARE READING
*Mio caro»
Action«mio caro»»:«my dear»*«عزیزِ من» 🌑taekook💊🧷 «نمیدانم {بدونِ او} چطور وجود داشته باشم» «من عاشق یه هیولا شدم!.... خودمم یه هیولام!» «تو معتادی!!!» «با اون دستای آغشته به خونت، لمسم نکن!» «ایکاش فقط مثل بقیه آدما بودیم...» «زخم چاقوش هنوز روی...