p19

2 1 0
                                    

من اگر بخوام فراموشت کنم، باید از هرچیزی که تورو یادم میندازه دور بشم! ازاین خونه،ازین شهر، ازین کشور....

وقتی دست به کمر اونجوری با اون قیافه حق به جانبش جلوم وایستاده بود و نزاشته بود چاییمو بخورم، خیلی دوس داشتم گلوشو ببرم ولی خب شکم جلو اومدش، یه مانع خیلی جدی بود.
یه نفس عمیق کشیدمو سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم.

_خانوم محترم، منکه به شما گفتم اصن همسرتونو یادم نمیاد...روزی صدتا مشتری اینجا میره میاد....چجور...

×این به من ربطی نداره...میخوام بدونم واسه چی کارت گلفروشی تو توی جیب کتش بوده!

_خب این به منم ربطی نداره...همسر خودتونه من از کجا بدونم!

×تو واسش گل درست کردی که بره بده به یه زن دیگه؟؟!

با این حرفش پاهام سست شدن و افتادم رو صندلی، مغزم داشت منفجر میشد....موهامو محکم بین مشتم گرفتم.

_برو بیرون خانوم!

×جواب بده...

_دارم میگم برو بیرون...

× واسه اون خریده اره؟

یاد تهیون افتادم....
به پاهام که رو زمین ضرب گرفته بودن چشم دوختم.
صدای قدمای سنگینش رو میشنيدم که داره نزدیک میشه.
اومد پشت میز روبروم ایستاد....ادما از کی انقد پررو شدن؟؟!
با چشمای پر از اشک و مسمم نگاهم میکرد...جلوی خودشو گرفته بود که جلوم گریه نکنه.

×من میدونم داره بهم خیانت میکنه....میدونم اونیکه شبا قایمکی باهاش حرف میزنه همون دختره اس....
لطفا فقط بهم بگو، گل رو برای جایی سفارش داد یا خودش گرفت؟

_خانوم....من....اصن یادم نمیاد همسرتون کی هست!

صداش رفت بالا. بیشتر انگار داشت جیغ میزد، اینطوری سکته میکرد .موهای قهوه ای رنگش ریخته بودن رو صورتش. اشکاش گوله گوله میریختن پایین

×چوی جونووو! یادت نمیاد...یه حرفی بزن! توهم بهش کمک کردی!

خواستم حرفی بزنم که یهو انگار دستم خورد لیوان اب افتاد رو زمین.
داشتم دنبال لیوان میگشتم که فهمیدم
آب نه از لیوان، بلکه از بین پاهای اون ریخت.
با چشمای گرد و وحشتزده هرودمون زل زدیم بهم
نفساش هر لحظه تند تر میشد. مغزم برای یه لحظه از کار افتاده بود... ازش اب ریخته بود بیرون ؟؟؟!!!به هرحال تاحالا همچین چیزی رو ندیده بودم....
از جام بلند شدمـ

_نترس....چیزی نیس.

من خودم بیشتر ترسیده بودم
صداش لرزون و اروم بود

_باید برم بیمارستان....باید برم بیمارستان....درد دارم..

دستمو یهو محکم گرفت و داد زد.
تمام دردشو انگار داشت به دستای من منتقل میکرد
منم میخواستم باهاش داد بزنم. مغزم فرصت نداشت
پردازش کنه که توی چه موقعیتی هستیم.

*Mio caro» Where stories live. Discover now