با عصبانیت از موسسه خارج شد. پسر اقیانوسی خدمتکار رو دم در ورودی دید که با تلفن صحبت میکنه و جوری لبخند میزنه که انگار دهنش هر لحظه ممکنه پاره شه.
سرش را تکان داد و قدم تند کرد. با سرعت سمت ماشینش رفت و صدای پای پسر اقیانوسی رو پشت سرش نشنید. موبایلش رو روی استند بالای کولر گذاشت و خواست استارت بزنه که پسر اقیانوسی رو دقیقا جلوی ماشینش دید.دستش رو روی قلبش گذاشت و پنجره اش رو پایین داد.
"چی میخوای؟سکته کردم!"
ویلیام با اشاره گفت:"دیدم که کاااملا قرمز از موسسه اومدی بیرون و این حجم از قرمز بودن فقط میتونه به چند دلیل باشه..."
هری تک خنده ای کرد و گفت:"اها! چه دلایلی بعد؟"
"بلوجاب، هندجاب یا یه راند کامل! راستشو بگو، پیش جیمز بودی؟"هری خندید. جوری که سرش به صندلیش خورد و یک دستش رو روی شکمش گذاشت. جیمز رو از قبل میشناخت. یه مسئول بی اعصاب، اما جذاب.
به صورت دراماتیکی اشک فرضیش رو پاک کرد و گفت:"پیش جکسون بودم"
فک ویلیام به لبه ی پنجره چسبید:"اونکه صد و بیست سالشه مَرد!"
بعد عق زد و اشاره کرد:"جدا چندشه..."
هری باز خندید و بعد ازینکه جیغ های ناشی از خندیدن زیادش تموم شد گفت:"خیلی عم بد نیست"
بعد لبخند شیطنت امیزی زد.ویلیام پوکر به پنجره سمت شاگرد خیره شد. بعد انگار که چیزی یادش اومده باشه با اشاره گفت:"رانندگی خطرناک نیست؟ بخاطر...."
بعد با دست به گوشش اشاره کرد.
"نچ نیست. اگر ماشینی نزدیکم شه روی اون مانیتوره علامت خطر میاد و میبینمش...البته فحش کم نخوردم!"
بعد به حرف خودش خندید. نمیدونست چرا، اما حس میکرد حس خوبی از اون پسر آبی میگیره. حتی نمیدونست چرا بهش یه رنگ داده!
"خونت نزدیکه؟"
ویلیام سرش رو به نشونه نفی تکون داد.
"چجوری میری؟"
ویلیام پوزخندی زد که هری نشنید، اما دید. بعد به اشاره گفت"با مترو"چشم های هری گرد شد"اگر نمیخوای تا خود ایستگاه مترو دنبالت کنم به نفعته سوار ماشین شی!"
ویلیام خندید و هری نشنید. بعد به اشاره گفت:"چرا؟"
"چرا؟جدا میپرسی چرا؟از اینجا تا ایستگاه نزدیک ده کیلومتر فاصلس! ما کاملا خارج شهریم!هرررچه سریعتر بشین توی ماشین!زود!"
ویلیام ناخن هاش رو کف دستش فشار داد و دست هاش رو بغل کرد. بعد اروم به سمت در شاگرد قدم برداشت و توی ماشین نشست.
"خواهرت از بچگی ناشنوا بود؟"
ویلیام سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد.
"اوه.."
ویلیام لبخند زد و دستش رو جوری که تکون داد که یعنی:"مهم نیست"هری هم لبخندی زد و با خودش فکر کرد چی می شد اگر ویلیام هم حرف میزد و هری صداش رو میشنید؟
"توی ماشین نمیتونی هیچی بگی...که من بفهمم درواقع!"
بعد تک خنده ای زد و ماشین رو روشن کرد.
ویلیام دست هری رو روی دست خودش گذاشت و با انگشت هاش گفت:"اینجوری میشه، مگه نه؟"
هری چیزی نمیفهمید. فقط سردی دست های پسر آبی بود که حواسش رو به خودش گرفته بود. ناخودآگاه دستش به سمت بخاری رفت و دست های ویلیام رو محکم گرفت و فشرد.قتی هری از گرم شدن ماشین و دست های پسر اقیانوسی مطمئن شد، ماشین رو از پارک دراورد و وارد جاده ای شد که درنهایت، به شهر منتهی میشد.
"برای خواهرت هم اینکارو کردی؟"
انگشت های ظریف ویلیام تقلا کردن تا حرکت کنن. هری که متوجه این موضوع شد دست های پسر رو شل تر گرفتم و بعد ویلیام با انگشت هاش گفت:"اینکه دستشو بگیرم و باهاش حرف بزنم اره"
بعد کمی مکث کرد و ادامه داد:"ولی نه موقع رانندگی!کلا هفت سالشه"
هری لبخند مهربونی زد و دستش رو از روی دست های ویلیام برداشت و دنده رو عوض کرد. بعد دوباره دستش رو سرجای قبلی گذاشت.
انگشت های ویلیام حرکت کرد:"تو حرف میزنی پس.."
هری ادامه جمله رو میدونست. همه همین رو بهش میگفتن.
"اره من از اول اینجوری نبودم. یه مدت بخاطر پدرم که سرباز بود مجبور بودیم نزدیک افغانستان زندگی کنیم.صدای توپ و تانک این بلا رو سرم اورد"بعد هم خندید، خنده ای تلخ. خنده ای که به هیچ وجه نشون دهنده خوشی نبود. خنده ای که بجای لبخند، گریه می آورد به صورت هرکسی که اون رو میدید.
انگشت های پسر آبی حرکت کرد:"متاسفم"
هری سرش رو تکون داد و دست های پسر آبی رو فشرد. لبخند مهربونی زد و گفت:"نباش!مهم اینه که تموم شدن"
بعد برای مدتی سکوت حکم فرما شد. البته سکوتِ سکوت که نه، رادیو روشن بود.
هری هیچ وقت صدای رادیو رو نمیشنید. اما دوست داشت رادیو روشن باشه چون احساس میکرد اون هم مثل بقیه اس.
ویلیام آروم سرش رو با ریتم اهنگی که پخش میشد حرکت داد. هری میخواست بشنوه. میخواست بشنوه چیزیو که باعث شده بود دوست کوچولوش باهاش سر تکون بده.
میخواست حرف های ویلیام رو بشنوه، از صداش لذت ببره حتی اگر صدای ویلیام رو مخ ترین و آزاردهنده ترین صدای جهان بود.بعد از پونزده سال با کسی دوست شده بود که میدونست چجوری باهاش حرف بزنه اما هری فقط با خودش فکر میکرد که ای کاش، ای کاش اون هم میدونست که چجوری حرف های ویلیام رو بشنوه.
فکر میکرد که چی میشد اگر میفهمید اون زن، چرا توی موسسه جیغ میکشید؟جدا چرا اون زن داشت جیغ میکشید؟
"قبل ازینکه بخوری بهم، یکی داشت جیغ میکشید، البته اگه درست حدس زده باشم. همه ام جوری رفتار میکردن انگار آژیر خطر زدن. چی شده بود؟"
ویلیام خندید و هری فکر کرد که ایکاش صداش رو میشنید. انگشت های نرمش رو تکون داد:"یکی از مراجعه کننده های ناشنوا عمل کرده بود و برای اولین بار داشت میشنید. فقط زیادی ذوق زده شد، ما فک کردیم کسی طوریش شده"هری "آهان"ای گفت و فکر کرد که نکنه باعث خستگی دست های پسر خدمتکار بشه؟
وقتی وارد شهر شدن، ویلیام شروع کرد به آدرس دادن و در آخر، دم یک خیابون که پر بود از خونه های نقلی، ماشین خاص هری ایستاد.
ویلیام پیاده شد و به سمت پنجره ی هری رفت. با اشاره هری رو به داخل خونه اش دعوت کرد که هری رد کرد. بعد هری گفت:"خوشحالم ازینکه باهات دوست شدم، ویلیام"
ویلیام گفت:"لویی"
هری گفت:"خداحافظ"
و بعد ماشین هری از خیابون خارج شد. اما چیزی که در اون لحظه، اون دو نفر نفهمیدن این بود که هری، اسم اصلی پسر اقیانوسی رو متوجه نشد.به بزرگواران😎
لری اینجارو خیلی دوس دارم😭نگین که بوک خودمه جیغ میزنم😭
راستی! موهام بفاک رفته! کل دیشبو گریه کردم بخاطرش!😂
چطور بود این چپتر قشنگا؟
جیمزو هم توی کاور میتونین ببینین🤤(شما یک رایتر لاستر دارین😂)
ووت و کامنت یادتون نره، دوستاتونم تگ کنین خداوکیلی:/
مراقب خودتون باشین:>
All the love.
Zoya🤍
