"فکر نمیکردم یه روز اینو بگم ولی، جلسه ی صحبت با یکی از مسئولای موسسه خوش گذشت!"
هری گفت و چشماش رو گرد کرد که باعث شد لویی خندش بگیره و به اشاره بگه:"خوشحالم خوشت یومد"که خب قاعدتا منظورش همون اومد بود و هری این رو فهمید.
وقتی که پدر مارگو ، که صاحب کافه هم محسوب میشه، بعد از یک ساعت اومد توی کافه و دید دخترش به جای جذب مشتری داره بازی میکنه یکم قاطی کرد که با دیدن لویی و هری، اروم شد و مثل یه جنتلمن واقعی باهاشون دست داد. لویی و هری هم که وضعیت رو خیلی مناسب ادامه دادن بازی نمیدونستن، تصمیم گرفتن که حساب کنن و بیان بیرون.
هری به ماشین اشاره کرد و گفت:"برسونمت؟"لویی لبخند مهربونی زد و به اشاره گفت:"نه، زین میاد"
هری هم سرش رو تکون داد و منتظر شد تا ببینه دقیقا لویی چطوری باهاش خداحافظی میکنه تا اونم همینکارو بکنه.
وقتی لویی با سر پایین انداخته به سمتش چرخید و دستاش رو از جیبش بیرون اورد، تصمیم گرفت که به تمام نگرانی هاش یه فاک بزرگ بگه و کاری که خودش دوست داره رو انجام بده.
پس وقتی که لویی دستش رو اورد جلو تا باهاش دست بده، خودش رو به لویی نزدیک کرد و دست هاش رو دور پسر حلقه کرد.لویی کف کرده بود! کمی خودش رو منقبض کرد چون، خیلی وقت بود که کسی رو بغل نکرده بود! ممکنه عجیب به نظر بیاد ولی اون سه ماه بود که پیش خانوادش نرفته بود، یعنی، بعد از ظهرا فقط دنبال خواهرش آنا میرفت تا اون رو یکم ببینه و بعدش هم بره به خونه اش با زین. زین رو هم کلا بغل نمیکرد چون به نظرش کلاغا رو باید ناز کنی و بغل کردنشون باعث میشه پراشون بریزه!
هری که از منقبض شدن بدت لویی نگران شد تصمیم گرعت از لویی فاصله بگیره و وقتی دیدم کل صورت لویی قرمز شده زیر لب گفت:"معذرت میخوام.."
لویی به شدت سرش رو تکون داد و به اشاره گفت:"نه نه، مشکلی نیست"
همون لحظه ماشین غریبه ای جلوی پای لویی توقف کرد که باعث شد پسر رسما از هری اویزون بشه و هری هم تمام سعیش رو بکنه تا نخنده. این ادم تا چن ثانیه پیش از بغل کرد خجالت نمیکشید؟
وقتی که زین از ماشین غریبه بیرون اومد لویی سوتی زد و گفت:"داداش گنج زدی؟"زین زبونش رو بین دندوناش گذاشت و گفت:"یچی بهتر! لیام پین زدم!"
هری گوشیش رو الکی چک کرد و گفت:"عام..فکر کنم بهتره من برم، یه مشکلی توی شرکت به وجود اومده"
لویی به اشاره گفت:"مطمئنی؟"
هری سرش رو تکون داد و لبخند زد. خواست به سمت ماشینش بره که لویی دستش رو گرفت و بغلش کرد. هری لبخند زد و دستش رو روی کمر لویی کشید. بعد از هم جدا شدن و هری با سر از زین خداحافظی کرد.
"واو مَرد! اینقد زود؟"
"زر نزن مالیک تو از لیام در کمتر از ۱۰ ساعت حامله ای! بعد برا من اینقید زید؟"ادای زینو دراورد و ماشین رو دور زد و روی صندلی شاگرد نشست.
"چه میشه کرد تومو؟ لیام بدجور تو کفمه"
لویی خندید و کمربندش رو بست:"باشه تو که راست میگی.."
بعد چند دقیقه که زین توی خیابون ناآشنایی میروند گفت:"کجا میریم؟"
"خونه ی دوست پسرم"
"اینقد زود؟"
لویی تیکه انداخت و خندید و باعث شد که زین فاکش رو به لویی نشون بده.کمی که توی یه خیابون زیبا و ساده جلوتر رفتن، لویی گفت:"دوس پسرت قاچاقچیه؟"
"اینجا خونه قاچاقچیاست؟"
لویی با هیجان ساختگی ای گفت:"ندیدی همیشه تو فیلما، پسر جذاب مکش مرگ ما میره مخ یه اسکلیو میزنه، بعدشم میبرتش یه جای قشنگ و اخرشم با احتمالا یه باند مافیایی که کوکائین تو شیکم مردم جاساز میکنن معاملش میکنه...شاید بتونم بالاخره از شرت خلاص شم مالیک!"
"اوه لویی من همه ی کوکائینا رو قبل از رفتن تو شکمم میکشم!خیالت تخت تا جون داری دهنتو سرویس میکنم عزیزم"بعد جفتشون مثل دوتا احمق خندیدن و زین روبروی یه خونه آجری دو طبقه ی زیبا ایستاد:"لویی فک کنم دوس پسرم واقعا قاچاقچیه..تو اون موسسه فاکی چقد به شما پول میدن؟"
"در حدی نیست که خونه ی به این خفنی بگیریم!"
زین شونه بالا انداخت و به لیام زنگ زد و بهش گفت که بیاد پایین.
خودش روی صندلی شاگرد نشست، لویی رو به زور روی صندلی عقب نشوند و منتظر لیام موند.لویی وقتی که لیام با شلوار جین جذب مشکی، هودی طوسی رنگ و موهای خرمایی ای که به بالا حالت داده بود رو دید، گفت:"قاچاقچی جذابیه عوضش!"
زین خندید و گفت:"درویش کن!قاچاقچی منه!"
لیام توی ماشین نشست و با لبخندی که کل ماشین رو روشن کرده بود گفت:"سلام لویی! چطوری؟"
"هی لیام! میبینم که رفیق منو بدجور شیفته کردی"
"کوفت لویی کوفت. لیام من ادم نیستم تو اول به لویی سلام میکنی؟بزنمت؟"لویی خندید که با سیلی ای که زین روی دستش زد ساکت شد. لیام هم شرمنده به زین نگاه کرد و گفت:"ببخشید بیبی" بعد خم شد و زین رو بوسید.
لویی به قرمز شدن زین نیشخند زد و زیر لب، جوری که زین بشنوه گفت:"مَرد این خیلی زوده، نیست؟"
زین فاکش رو به لویی نشون داد و وقتی از لیام جدا شد گفت:"کجا میریم؟"
لیام ماشین رو روشن کرد و گفت:"سینما!"به بزرگواران!
چطورین؟امروز مجبور شدم زود آپ کنم چون فردا یه کاری برام پیش میاد پس، برین حالشو کنین😂(حالا انگار چقد با فف حال میکنین)
زوییمو میخوام قورت بدم:>
کاور هم خونه لیامه، پسر ریچم.
ووت چرا نمیدییننن؟جیغ بزنم؟ووت بدین، کامنت بدین، تگ کنین، فالو کنین گاو نباشین قشنگا.
مراقب خودتونم باشین.
All the love.
Zoya🤍
![](https://img.wattpad.com/cover/319426373-288-k544340.jpg)