chapter6

28 5 26
                                    

هری که داشت از طرح قلب رو لاته اش عکس میگرفت،گفت "خب با چی شروع کنیم؟"
لویی شیکش رو مزه مره کرد و از طعم خوب قهوه لبخند زد"تو رییسی!"
هری خندید و گفت:"ولی تو مسئول منی، حالا بگو که درباره ی چی میخوای حرف بزنی!"
"فرض کن میخوای با یه نفر، به صورت مجازی اشنا شی. هرچی لازمه ازم بپرس و منم همینکارو میکنم."
هری لبخند زد و گفت:"خب پس! اسم کاملت چیه؟یلیام، یا لویی؟"
"جفتش درواقع! لویی ویلیام تاملینسون."
"با کدوم راحت تری؟"
"لویی...و تو؟"
هری کمی از لاته اش خوردو  گفت:"هری ادوارد استایلز. برام فرقی نداره کدومو بگی."

لویی با لهجه ی غلیظ انگلیسی اش گفت:"ادوارد!"
بعد به اشاره گفت:"خب پس، بهت میگم ادوارد!"
هری لبخند زد و فکر کرد که ممکنه این پسر ضایع ترین لهجه ی ممکن رو داشته باشه. یا مثلا اسکاتلندی حرف بزنه!فرضا یه صدای کلفت و یه لهجه ی اسکاتلندی که 
بجای"ادوارد"میگه"ادوود". البته که با قیافه و اندام ظریف پسر روبروش جور در نمیومد! اون پسر تاینی تر ازین بود که صدا و لهجه ی یه راننده کامیون که قبلا میشناخت رو داشته باشه! از فکراش خنده اش گرفت.

"به چی میخندی؟"لویی وقتی نِی رو رها کرد، به اشاره از هری پرسید.
"فقط یک لحظه فکر کردم تو ممکنه شبیه یه ادم گولاخ که قبلا میشناختم حرف بزنی و از ترکیبتون خندم گرفت."و توی دلش ارزو کرد که لویی اقعا شبیه اون ادم گولاخ حرف نزنه.
"از کجا میدونی که نمیزنم؟"
"تو خیلی تاینی ای! به استینات نگا کن!"
لویی به لباس مشکی ای که قبل از خروج از موسسه پوشیده بود نگاه کرد. استین هاش تا وسط انگشتاش اومده بود و اون لباس سایز ایکس لارج بود!
"نوپ! نیستم"
"مثل اینه که بگی صدای الویس پریسلی خوب نیست!"
هری گفت و کمی فکر کرد تا مطمئن شه که صدای الویس پریسلی، همون صدای دورگه و کلاسیکی بود که قبلا دوست داشت یا نه؟

"تو اهنگای الویسو گوش میدادی! واو مرد!اون خیلی خفنه! درواقع..بود"
بخش "واو مرد!"رو لویی اجرا نکرد اما هری هم خنگ نبود.
"پس قبول داری که تاینی ای؟"
لویی استیناشو بالا داد و سرش رو به نشونه ی "نه" تکون داد.
هری خندید و گفت:"یچیز دیگه بپرس"
"شغلت چیه؟"
هری لاته اش رو هم زد و گفت:"یه هولدینگ، هولدینگ که نه...همون هولدینگ. یه هولدینگ ساختمون سازی دارم. درواقع، پدرم استارتش رو زده بود، منم تصمیم گرفتم ادامه بدم."
لویی گفت"ریچ کید"که بازهم هری فهمید و بخاطر این لقب، خندید.
"هی کم کم دارم فکر میکنم که تو جدا میشنوی و منو اسکل کردی"

و خنده ی هری جمع شد.
"شت" لویی لاین کلمه رو به زبون اورد و بعد به اشاره گفت:"ببخشید رفیق. منظوری نداشتم."
هری لبخند غمگینی زد و گفت:"اشکال نداره"
چند لحظه توی جوی متشنج نوشیدنی هاشن رو خوردن و مارگو، از پشت پیشخون دید که صدای خندیدنشون دیگه نمیاد و جفتشون معذبن. پس جعبه ی کارتی که کنار قهوه ساز بود رو برداشت و رفت پیششون.
"هی بچز! تا همین چن دیقه پیش داشتین میخندیدین، چی شد چص کر..ببخشید، "خاموش" شدین؟"
"شات اپ ماری"

هری گفت:"چرا بهش گفتی که خفه شه؟"
لویی به اشاره گفت:"مرد تو لبخونی بلدی؟"
"نه ولی کلمات کوتاه رو خب...ابله نیستم و میفهمم!"
و خندید. لویی هم خوشحال ازینکه جو فاجعه از بین رفته، خندید. مارگو گفت:"خب حالا! اسکلا رو نگا کنااا!"
"چیکار داشتی مارگو؟"
"ببیین، این یه بازیه ساده اس.."
و کارت ها رو از توی جعبه دراورد."خب بازی اینطوریه،  ما سه تا رنگ داریم و یه مدل خاص."
به سه تا کارت که به عنوان نمونه اورده بود اشاره کرد و گفت:"ترتیب قدرت رنگااینجوریه که سبز از همه قدرتمند تره و 8 امتیاز داره، بعدش آبی که 5 امتیاز داره و اخر سر هم سفید که دو امتیاز داره"

وقتی این رو گفت، لویی تصمیم گرفت از هری بپرسه که بنظرش مشکلی داره اگر توی جلسه صحبتشون، بازی کنن؟ که هری گفت ابدا!پس لویی تمام حرفای مارگو رو برای هری با زبون اشاره، تعریف میکرد.
"طرح برگ که روی این کارته، خیلی قدرتمنده! ینی رنگ سبزو میذاره تو جیبش و 30 امتیاز داره. هرکی این کارتو داشته باشه، میبره. اوکی؟"
لویی و هری سر تکون دادن و مارگو یه کارت با طرح قلب بیرون اورد گفت"این کارت از همه اسکل تره. بخاطر شدت اسکلیش باعث میشه که ببازی.ینی کافیه این کارت توی دستت باشه تا ببازی. "

لویی تمام بخش های جمله ی مارگو رو برای هری گفت. بعد به مارگو اوکی داد و دختر ادامه داد:"جلوی هرکی هشت تا کارت به پشت میذارم پس اینجوری کسی میتونه ببینه چه رنگ یا طرح هایی توی دستشه. هر کی یدونه از کارت هاش رو برمیداره و به بقیه نشون میده، جوری که خودش نبینه. حالا بقیه تصمیم میگیرن که ایا میخوان اون کارت توی دستشون باشه یا نه. هر نفر اجازه داره پنج بار کارت بده، یا بگیره. وقتی که پنج بار تموم شد، همه کارت هاشون رو نشون میدن و بعد امتیازا رو حساب میکنیم."

هری و لویی سرشونو به نشونه ی تفهیم تکون دادن و مارگو، جلوی هرنفر هشت تا کارت گذاشت. بعد بلند شد و پشت در، تبلوی"بسته" رو انداخت تا کسی مزاحم بازیشون نشه. بعد روی صندلی نشست و گفت:"اینم بگم که رنگ سبز و ابی، عاشق همن. هرکی بتونه سبز و ابی رو با هم توی کارت هاش داشته باشه، حتی اگر کارت قلب توی دستش باشه میبره. اماده این؟"
هری تایید کرد و لویی پرسید:"اسم بازیه چیه؟"
مارگو روی جعبه رو نگاه کرد و گفت"اسم عجیبیه و بنظرم هیچ ربطی بهش نداره...صدای منو میشنوی؟"
بعد شونه بالا انداخت و اولین کارت خودشو رو کرد.

can you hear me?;)
بههه بهههه سلاام بزرگواران.
چوطورین؟این چپتر چطور بود؟
عاقا یچیزی بگم، بازیه رسسسما من دراوردیه اوکی؟😂

بعدشم اینکه بیاین با مارگو اشنا شین.دخترمنه ها نزدیکش بیاین جیغ میزنم.
و اینکه کامنت و ووت و فالو و تگ کردن رفقا پا را شاد میکند. در شاد کردن ما سهیم باشید🤝🏻
مراقب خودتون باشین قشنگا.
All the love.
Zoya🤍

𝐶𝑎𝑛 𝑌𝑜𝑢 𝐻𝑒𝑎𝑟 𝑀𝑒?Donde viven las historias. Descúbrelo ahora