"چند سالت بود؟"
هری به دست های لویی خیره شد و جواب داد:"۱۲"
لویی گفت:"متاسفم"
هری به خاطر فهمیدن حرف لویی لبخند بزرگی زد و گفت:"نباش، دیگه عادت کردم"
لویی لبخند کوچیکی زد و به اشاره گفت:"تاحالا فکر کردی که جراحی کنی؟"
هری گیج پرسید:"برای چی؟"
"برای شنواییت.."هری ابرو هاش رو بالا انداخت و گفت:"فکر کردم اما..نمیخوام راجع بهش حرف بزنم"
لویی سرش رو تکون داد و به اشاره گفت:"حتما"
هری با رینگ های متعدد توی دستش بازی میکرد و لویی به میز سفید خیره شده بود.
سرش رو بالا برد و دست هری و رو گرفت تا بهش نگاه کنه. بعد گفت:"ساعت دو شده"
چشمای هری گرد شد و به ساعتش نگاه کرد. گفت:"چه زود گذشت.."لویی لبخند زد و خواست دست هاش رو برداره که پسر نذاشت و انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد.
بعد با صدای آرومیگفت:"ممنونم لو"
لویی بخاطر جوری که هری صداش زد لبخند زد و گفت:"چرا؟"
هری سرش رو پایین انداخت و به دست هاشون خیره شد. با شست پشت دست لویی رو نوازش کرد و گفت:"تو میتونستی مثل بقیه رفتار کنی، ولی نکردی. و این خیلی ارزشمنده"لویی لبخند بزرگی زد و گونه هاش داغ شد. بعد درحالی که دست هاش بین دست های هری گیر افتاده بود به سختی حرکتشون داد و گفت:"من فقط گذاشتم جوری که قلبم میگه، باهات باشم."
هری لبخند زد و به لویی خیره شد:"پس قلبت خیلی مهربونه"
لویی با مهربونی پلک زد و بعد دست هاش رو عقب برد. هری انگشت هاش رو مشت کرد و از جاش بلند شد.
لویی صندلی رو عقب داد و دستش رو توی جیبش برد تا مطمئن بشه که موبایل هست و بعد با هری به سمت پارکینگ راه افتادن.وقتی به ماشین هری رسیدن هری با تردید پرسید:"برسونمت؟"
لویی سرش رو تکون داد و گفت:"نه، باید یکاری انجام بدم"
هری سوییچش رو دراورد و بعد به سمت لو چرخید. لویی لب هاش رو خیس کرد و به هری خیره شد.
بعد چند قدم جلوتر رفت و دست هاش رو دور بدن هری پیچید و سرش رو توی قفسه سینش فرو برد. هری لبخند زد و دست هاش رو روی کمر لویی گذاشت و پشت پسر رو نوازش کرد. وقتی لویی کمی ازش فاصله گرفت، هری به چشماش خیره شد و بعد دید که لویی لب رو گاز میگیره و با زبونش لمسشون میکنه."میشه..عا..میتونم ببوسمت؟"
چشم هایی لویی گرد شد و لب پایینش رو توی دهنش کشید. نگاهش رو پایین انداخت و سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
هری دستش رو زیر چونه ی لویی گذاشت و سرش رو بالا اورد. لبخند مطمئنی زد و بعد لب هاش رو روی لب های لویی گذاشت. اروم لب های خیس لویی رو بوسید. یه دستش رو پشت گردن پسر و دست دیگش رو روی گونش گذاشت و با فشار وارد کردن به چونش، لب پایین پسر رو که هنوز داشت گازش میگرفت رو ازاد کرد.لب هاش رو حرکت داد و لویی نامطمئن جواب بوسش رو داد. پلک هاش روی هم افتاد و دست هاش رو بین بدن خودش و هری، جمع کرد و به هری تکیه اشون داد.
هری قبل ازینکه کنترلش رو از دست بده و بوسه رو عمیق تر کنه، سرش رو جدا کرد و با دستی که روی صورت لو گذاشته بود لب پایینش رو لمس کرد.
"لبت رو گاز نگیر، پوستش نازکه، راحت زخم میشه"
لویی سرش رو تکون داد و از هری فاصله گرفت.
وقتی هری توی ماشین نشست، براش دست تکون داد و هری هم همینکار رو تکرارکرد، بعد به سمت ساختمون موسسه دوید تا دفترچه ای که توی کمدش جا گذاشته بود رو برداره.
"تاملینسون!"
