ترس و کنجکاوی۳💫

168 40 102
                                    

سلام به روی ماهتون:

خب امشب تولد یولاترین، درازترین، مهربون‌ترین و جذاب‌ترین و در عین حال خوشگل‌ترین دونسنگ منه و این پارت رو تقدیم می‌کنم بهش. لطفا سعی کن از تک تک لحظات جوونیت لذت ببری. تولدت مبارک میا من. نونا عاشقته❤❤

خب بریم که داستان امشب جالب‌تر میشه:

^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-

نصفه شب بود که گشنش شد و از اتاق بیرون اومد. با ورود به آشپزخونه متوجه چانیول شد که سرشو به صندلی تکیه داده و چشماشو بسته و ماگای قهوه جلوش ردیف شده بودن. وقتی روبه روش نشست چشماشو باز کرد.

-چی تو فکرته؟

-اول از همه تو، بعد سهون و در آخر قرارداد جدید.

پس مثل همیشه چان ذهنش درحال تجزیه و تحلیل بود. ذهنی که آرامشو از برادرش گرفته بود.

جوهیوک متعجب گفت:

-چرا من؟

چانیول هوفی کشید و سرجاش صاف نشست و گفت:

-کابوسام برگشته و دیشبم بچگیاتو درحال سوختن دیدم. منو می ترسونه هیوک.

با شنیدن دلواپسی بیجای برادرش پوکر شد و با بیخیالی گفت:

-تو فقط ماشین جدیدمو دیدی و می‌ترسی مثل چندسال پیش باز ماشین خراب بشه و اتفاقی برام بیفته.

چانیول آروم گفت:

-شاید

-و راجع به سهون. رفتارای اون مثل تو برام عادی شده، پس چرا برای تو عادی نشده؟

برعکس چانیول جوهیوک با آرامش و بیخیالی حرفاشو زد و شونه‌ای بالا انداخت. چانیول درحالی که پیشونیشو می‌مالید گفت:

-چون دلیل کاراش رو امروز فهمیدم.

پس حدسش درست بود و اون دو بعدازظهر راجع به موضوعی که فقط خودشون ازش باخبر بودن صحبت می‌کردن و چان تازه متوجه این که کس دیگه‌ای هم از اون موضوع باخبره شده بود و این ذهنشو درگیر کرده بود. برای اینکه نشون بده از حرفای چانیول سورپرایز شده و خودشو به بی‌خبری بزنه گفت:

-اوه. کنجکاوتر شدم بدونم موضوع چیه که تو بیشتر از قبل ذهنت درگیر شده و مثل مرده‌ها شدی ولی چون قرار نیست جوابی بشنوم راه حل سوم رو میگم برای قرارداد هم به نونا زنگ بزن کمک بگیر.

چانیول لبخند ملیحی زد:

-همینکار رو می‌خوام بکنم. ولی به این زودیا نه. وزیر خودشو خیلی دست بالا گرفته .انگار یادش رفته من کیم.

جوهیوک آرنجشو روی میز تکیه کرد و سرشو روی کف دستش گذاشت:

-تو خودت خواستی ما یادمون بره. نخواستی؟

ODINWhere stories live. Discover now