سلام به روی ماهتون:
خب امشب تولد یولاترین، درازترین، مهربونترین و جذابترین و در عین حال خوشگلترین دونسنگ منه و این پارت رو تقدیم میکنم بهش. لطفا سعی کن از تک تک لحظات جوونیت لذت ببری. تولدت مبارک میا من. نونا عاشقته❤❤
خب بریم که داستان امشب جالبتر میشه:
^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-^_-
نصفه شب بود که گشنش شد و از اتاق بیرون اومد. با ورود به آشپزخونه متوجه چانیول شد که سرشو به صندلی تکیه داده و چشماشو بسته و ماگای قهوه جلوش ردیف شده بودن. وقتی روبه روش نشست چشماشو باز کرد.
-چی تو فکرته؟
-اول از همه تو، بعد سهون و در آخر قرارداد جدید.
پس مثل همیشه چان ذهنش درحال تجزیه و تحلیل بود. ذهنی که آرامشو از برادرش گرفته بود.
جوهیوک متعجب گفت:
-چرا من؟
چانیول هوفی کشید و سرجاش صاف نشست و گفت:
-کابوسام برگشته و دیشبم بچگیاتو درحال سوختن دیدم. منو می ترسونه هیوک.
با شنیدن دلواپسی بیجای برادرش پوکر شد و با بیخیالی گفت:
-تو فقط ماشین جدیدمو دیدی و میترسی مثل چندسال پیش باز ماشین خراب بشه و اتفاقی برام بیفته.
چانیول آروم گفت:
-شاید
-و راجع به سهون. رفتارای اون مثل تو برام عادی شده، پس چرا برای تو عادی نشده؟
برعکس چانیول جوهیوک با آرامش و بیخیالی حرفاشو زد و شونهای بالا انداخت. چانیول درحالی که پیشونیشو میمالید گفت:
-چون دلیل کاراش رو امروز فهمیدم.
پس حدسش درست بود و اون دو بعدازظهر راجع به موضوعی که فقط خودشون ازش باخبر بودن صحبت میکردن و چان تازه متوجه این که کس دیگهای هم از اون موضوع باخبره شده بود و این ذهنشو درگیر کرده بود. برای اینکه نشون بده از حرفای چانیول سورپرایز شده و خودشو به بیخبری بزنه گفت:
-اوه. کنجکاوتر شدم بدونم موضوع چیه که تو بیشتر از قبل ذهنت درگیر شده و مثل مردهها شدی ولی چون قرار نیست جوابی بشنوم راه حل سوم رو میگم برای قرارداد هم به نونا زنگ بزن کمک بگیر.
چانیول لبخند ملیحی زد:
-همینکار رو میخوام بکنم. ولی به این زودیا نه. وزیر خودشو خیلی دست بالا گرفته .انگار یادش رفته من کیم.
جوهیوک آرنجشو روی میز تکیه کرد و سرشو روی کف دستش گذاشت:
-تو خودت خواستی ما یادمون بره. نخواستی؟
YOU ARE READING
ODIN
Fanfiction«ادین»، داستان دو آدم تنهاست. دو نفری که یکیشون با وجود اطرافیانش، تنهایی درونش رسوخ کرده و در طرف مقابل کسی که خودشو از بقیه دور میکنه و به تنهایی که عاشقشه پناه میبره اگه این دو نفر هم رو ببینن چه اتفاقی میفته؟ آیا میتونن تنهاییهاییشون رو با...