بی‌اعتنایی به احساسات شکل گرفته💫

139 37 221
                                    

هایی✋

همونطور که گفته بودم آخر هفته هم اومدم☺
این قسمت و ماجراش نزدیک به 5100 کلمس و همچنین قسمت مورد علاقه منه😍 و من تصمیم گرفتم به دو پارت تقسیمش کنم و هردو رو با هم آپ کردم؛ پس تابلو نقاشی ادامه بی‌اعتنایی به احساسات شکل گرفتس. امیدوارم از خوندشون لذت ببرید☺🤗😉😍

و

این پارت رو تقدیم می‌کنم به الینای قشنگم که تو یه کامنت برام نوشته بود "عاشق پارتای مخصوص چانبکه و منتظرشه".😉❤⚘❤🥰

^_-^_-^_-^_-^_-^_-

یه غلطی کرده بود و دیروز برای کم کردن روی چانیولی که می‌گفت آشپزیش خوبه و مطمئن بود بکهیون از آشپزی سر در نمیاره گفته بود که آشپزی بلده و چانیول بدرد نخور هم در جواب گفته بود که "اگه اینطوره پس فرداشب میام خونت تا دست پختت رو امتحان کنم" و الان بکهیون مونده بود و غذاهایی که ته گرفتن و خونه‌ای که تو دود محو شده و باعث سرفه بکهیون شده بود. همینجور که به گندی که بالا آورده بود نگاه می‌کرد و به فکر راه حلی بود تا بدبختی به نام زبان نیش‌دار پارک چانیول گریبان گیرش نشه، زنگ خونه به صدا دراومد و با فهمیدن اینکه آدم پشت در کیه موهای نازنین یه دست سفیدشو که تازه دکلره کرده بود کشید. تصمیم گرفت اهمیتی نده به امید اینکه چانیول بیخیال بشه و بره ولی بعد چند دقیقه متوجه شد چانیول کنه‌تر از این حرفاس و اگه تا چند ثانیه دیگه در رو باز نکنه زنگ خونش می‌سوزه یا در خونش در اثر ضربه‌هایی که بهش خورده در میاد یا مورد عنایت و لطف همسایه‌هاش قرار می‌گیره. پس بدون توجه به ریخت و قیافش و رسیدگی بهش، با قدم‌هایی که محکم و با حرص رو زمین می‌کوبید در رو باز کرد و قبل اینکه حرفی بزنه به بیرون کشیده شد.

چانیول دلواپس و با چشمایی که نگرانی توش موج میزد بیرون کشیدش و مشغول وارسی صورتش شد.

-خوبی؟ نگران شدم. چرا در رو زودتر باز نکردی. خواستم برم که دیدم از زیر در دود بیرون میاد و فکر کردم اتفاقی افتاده. ترسیدم.

بکهیون لال شده بود. تا حالا چانیول رو اینجوری ندیده بود و براش تازگی داشت و خب کیه که از مورد توجه گرفتن بدش بیاد پس حس می‌کرد تو دلش قند آب می‌کنن و از درون درحال ذوق مرگ شدن بود. چه مدت بود که چنین حسی رو تجربه نکرده بود؟ اصلا چانیول چرا تا حالا این روشو نشونش نداده بود؟ پسره خودخواه! با یادآوری رفتارایی که اکثر اوقات از چانیول میدید خودشو عقب کشید و روشو برگردوند و گفت:

-درکل چیزی از سیریش بودنت کم نمی‌کنه کَنه. این‌بار چنین چیزی دیدی زوتر برو. حالا هرکی ندونه فکر می‌کنه براش مهمم.

جمله آخرشو زیر لب گفت ولی نمی‌دونست که چانیول گوشای تیزی داره و ممکنه بشنوه ولی با شنیدن یه کلمه که فکرشم نمی‌کرد یه روزی از چانیول بشنوه. مسخ شده و شوکه سرجاش خشک شد.

ODINWhere stories live. Discover now