جشن شروع شده بود و همه منتظر اومدن تهیونگ بودن..
استایل جیسو برای جشن
استایل آیرین برای جشن
آیرین پیش جیسو اومد و رو بهش لبخندزنان گفت:«اوووو جیسو تو توی این لباس همونطور که فکر میکردم میدرخشی،فکر کنم باید عینک آفتابی بزنم»
جیسو خندید و با لبخند رو بهش گفت:«ممنونم»
جشن پر سر و صدایی بود و همه همراه با آهنگ میرقصیدن..
آیرین بعد مکثی با خوشحالی رو به جیسو گفت:«به به ته یونم داره میااااد»جیسو با لبخند سری تکون داد و گفت:«که اینطور»
ناگهان به خودش اومد و یادش اومد که بچهها رو تنها گذاشته..
با عجله و استرس شروع به دویدن کرد تا سریع به اتاق بچهها برسه..
توی مسیر هی با خودش سرزنش کنان گفت:«ای دختره ی خل وضع،آخه تو مگه خیر سرت اینجا پرستار نیستی؟!،چطوری به خودت اجازه میدی بچهها رو تنها بذاری و بیای برای خودت خوشگذرونی؟!»همینطور که درحال دویدن بود،ناگهان به یه فردی برخورد کرد و به خاطر اینکه پیشونیش درد گرفته بود،دستشو روی پیشونیش گذاشت..
اون فرد،متعجب به جیسو نگاه و گفت:«مراقب باش شست پات نره تو چشت..!»
جیسو درحالی که سرشو پایین انداخته بود،سرشو بالا آورد تا ازش عذرخواهی کنه..
با شرمندگی رو بهش گفت:«من...متا...متاسفم»
اون فرد پوزخندی زد و گفت:«به جای معذرت خواهی بیشتر حواستو جمع کن»جیسو درحالی که سرشو پایین انداخته بود،ناگهان با یه صدایی به خودش اومد:«اوه خانوم ته یون،خیلی خوش اومدین برادرتون رسیدن میتونید ببینیدشون»
جیسو متوجه رسیدن ته یون شد و درحالی که هول شده بود و ترسیده بود،گفت:«من...من باید سریع یه جایی قایم شم»
اون فرد متعجب گفت:«منظورت چیه؟!»
جیسو سریع از فرصت استفاده و پشت اون فرد قایم شد..
اون فرد متعجب گفت:«چی...چیکار میکنی این کارا یعنی چی؟!»
YOU ARE READING
𝑷𝒂𝒓𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆 𝒍𝒐𝒔𝒕
Fanfictionجیسو،دختر یه خانواده ای با وضع مالی فوق العاده بد بود..! اون یه دختر خوش قلب و مهربون بود و برای همینم بین مردم محبوب بود همیشه دنبال کمک به خانوادش بود تا اینکه یه روز شانس بهش رو میکنه و بلاخره رنگ خوشی رو میبینه..!