ته یون رفته بود بیرون و داشت دستاشو داخل دستشویی می شست..
به صورت اتفاقی حرفای بعضی آدما رو شنید:«خبر جدیدو شنیدی؟!»
دوستش:«نه،باز چی شده؟!»
اون فرد پوزخندی زد و گفت:«دیشب...من رفته بودم کلوب،بعد تهیونگ پسر خانوم اوه هم از قضا اونجا بود،یه دختره هم همراهش بود اسمش چی بود یادم نیست...آهاااا فهمیدم کیم جیسو..فکرکنم دوست دخترش بود،یه پسری هم اونجا بود مزاحم اون دختره جیسو شد و تهیونگ یه جوری پوز اون پسره رو به خاک مالید و از جیسو دفاع کرد که دهن همه وا مونده بود»دوستش متعجب گفت:«واقعا؟!،چه جالب»
ته یون که از حرفای اونا متعجب و عصبانی بود،سریع از اونجا بیرون و سمت خونه رفت..
یه ربع بعد...
جیسو پیش ته یون اومد و با احترام خطاب بهش گفت:«خانوم...کاری باهام داشتین؟!»
ته یون نزدیک جیسو شد و توی چشم هاش زل زد..
بعد مکثی سیلی محکمی به گوش جیسو زد..
همین باعث شد جیسو در کمال تعجب به ته یون نگاه کنه..ته یون طلبکارانه بهش نگاه و گفت:«اومدی اینجا شدی پرستار بچه های من، بهت پول دادم جای خواب دادم و همه جوره هواتو داشتم،ولی نمیدونستم یه روزی دم درمیاری و جلوم وایمیسی»
جیسو متعجب بهش نگاه و آهسته گفت:«خانوم...نمیدونم در مورد چی حرف می زنید»
ته یون پوزخندی زد و گفت:«نمیدونی دارم از چی حرف میزنم؟!،حقم داری خودتو بزنی به اون راه،اومدی اینجا این خونه رو دیدی مال و منالمونو دیدی، هول ورت داشت، بلاخره یه چیزی از این خونه هم باید به تو برسه دیگه نه؟!»جیسو متعجب مظلومانه در جواب گفت:«خانوم باور کنید من هیچ چشم داشتی به مال و منال شما ندارم،من فقط یه پرستار بیشتر نیستم»
ته یون در جواب عصبانی شد و داد زد:«اگه هیچ چشم داشتی به مال و منالمون نداری،پس چرا با داداش من میری کلوب و عیش و نوشت به راهه؟!»
جیسو بغض کرد و مظلومانه گفت:«خانوم من هیچ منظور بدی نداشتم باور کنید، من یه پرستار بیشتر نیستم دیشبم فقط محض خواهش و تمنا های آیرین رفتم همراهشون،وگرنه اگه میدونستم اینطور میشه عمرا میرفتم»ته یون با عصبانیت رو به جیسو گفت:«از جلوی چشمام گمشو،فردا هم الل طلوع وسایلتو جمع میکنی و دمتو میذاری رو کولت و گورتو گم میکنی میری از این خونه»
و بعد از تموم کردن حرفش به اتاقش رفت..
جیسو گریه کنان داد میزد:«خانوم...خانوم من معذرت میخوام،خانوم عهد میبندم دیگه تکرار نشه،خانوووووم»سلام سلام..
حرفی ندارم:]
ووت کامنت فراموش نشه💜💛✨
YOU ARE READING
𝑷𝒂𝒓𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆 𝒍𝒐𝒔𝒕
Fanfictionجیسو،دختر یه خانواده ای با وضع مالی فوق العاده بد بود..! اون یه دختر خوش قلب و مهربون بود و برای همینم بین مردم محبوب بود همیشه دنبال کمک به خانوادش بود تا اینکه یه روز شانس بهش رو میکنه و بلاخره رنگ خوشی رو میبینه..!