3ماه بعد...
جیسو همراه آیرین و تهیونگ به یه کافی شاپ به اسم*کافی شاپ رم*رفته بود..
آیرین بعد اینکه داخل کافی شاپ رفتن و نشستن،شروع به صحبت کرد:«اینجا کافی شاپیه که منو تهیونگ همیشه میومدیم،خیلی خوبه یه موسیقی آرامش بخش و قشنگ توش میذارن که من همش باهاش آرامش میگیرم»جیسو لبخندزنان رو بهش درجواب گفت:«آها که اینطور، به نظر خوب میاد»
یه نگاه کلی به کافی شاپ انداخت..
مشغول تماشای کافی شاپ بود که سوال تهیونگ اونو به خودش آورد:«خوب حالا میخواین چی سفارش بدین؟!»
آیرین توی فکر فرو رفت و گفت:«اوووممممم...قهوه چطوره؟!»تهیونگ در جواب گفت:«فکر خوبیه»
آیرین رو به جیسو کرد و ازش پرسید:«جیسو تو چی سفارش میدی؟!»
جیسو لحظه ای مکث کرد و توی فکر فرو رفت و رو بهشون گفت:«نمیدونم،همون قهوه به نظرم فکر خوبیه،ولی قهوه های اینجا احتمالا زیادی گرون نیستن؟!»
آیرین لبخند ریزی زد و گفت:«نگران پولش نباش،پولش ردیفه اینجا میتونی هرچی که میخوای سفارش بدی»
جیسو لبخند ریزی زد و تشکر کرد..بعد از چند دقیقه قهوه ها حاضر شد و آیرین برای بچهها قهوه ها رو آورد..
بعد از نشستن جیسو ازش تشکر کرد..
آیرین لبخندزنان رو به جیسو گفت:«هرچقدر که میخوای بخور، قهوه های اینجا محشره»
جیسو لبخندزنان مشغول خوردن قهوه شد..
همونطور که آیرین میگفت،قهوه فوق العاده بود..
آیرین به صندلیش تکیه و خطاب به برادرش گفت:«تهیونگ،بهم قول داده بودی بعد از اومدن از سربازی برام دوباره گیتار بزنی،پس چرا به قولت عمل نمیکنی؟!»جیسو درحالی که شوک شده بود،متعجب به آیرین زل زد..
اون نمیدونست تهیونگ گیتار میزنه..!
تهیونگ توی فکر فرو رفت و گفت:«خوووب...میخوای الان برات بزنم؟!»
آیرین خندید و رو به تهیونگ گفت:«الان؟!،اونم تو کافی شاپ؟!»
تهیونگ با لبخند گفت:«نگران اونش نباش،الان میرم یه گیتار جور کنم و بیام»تهیونگ رفت دنبال گیتار و بعد از چند لحظه گیتار به دست پیش بچهها برگشت..
آیرین متعجب رو به تهیونگ پرسید:«امکان نداره،گیتار از کجا آوردی؟!»
تهیونگ لبخند زنان گفت:«یه نفر تو همین کافی شاپ بهم قرض دادش»
آیرین دستشو زیر چونش گذاشت و به داداشش زل زد..
ذوق و اشتیاق رو میشد از توی چشم هاش خوند...آیرین لبخندزنان گفت:«خوب...شروع کن»
تهیونگ با لبخند شروع به خوندن و گیتار زدن کرد..
اون آهنگ winter bear رو میخوند..
آهنگی که آیرین عاشقش بود..
صدای تهیونگ و گیتار زدنش انقدر زیبا بود که جیسو رو هم جذب کرد..
جیسو لبخندزنان دست زیر چونه گذاشت و مشغول گوش دادن به آهنگ شد..سلام سلام..
تهیونگ گیتاریستم شد :]🤍✨
ووت کامنت فراموش نشه🤍💜✨
YOU ARE READING
𝑷𝒂𝒓𝒂𝒅𝒊𝒔𝒆 𝒍𝒐𝒔𝒕
Fanfictionجیسو،دختر یه خانواده ای با وضع مالی فوق العاده بد بود..! اون یه دختر خوش قلب و مهربون بود و برای همینم بین مردم محبوب بود همیشه دنبال کمک به خانوادش بود تا اینکه یه روز شانس بهش رو میکنه و بلاخره رنگ خوشی رو میبینه..!